باشد لابالمواضجه پس حركت در ذات واجب تعالى فرض ندارد . آفرينش او هم به
حركت نيست نظير نوشتن نويسنده نيست , يا گفتن گوينده نيست , يا نقشه مهندس
نيست , يا درمان طبيب نيست يا تعليم استاد نيست كه همه اينها همراه با حركت
است . اراده هاى تازه اى در ذهن يك انسان ظهور ميكند اين اراده هاى تازه او
را وادار به كارهاى تازه ميكند كه پذيرش اراده هاى تازه تحول است و انجام
كارهاى تازه هم دگرگونى است . اراده خدا , كه صفت فعل و پديده است از متن
فعل بر ميخيزد نه از مقام ذات . آن اراده ذاتى كه عين علم است او منزه از
حركت است , اراده در آنجا كه ابتهاج ذاتى است . مفهوما ابتهاج ذاتى است ولى
مصداقا عين علم قدرت است , منزه از حركت است , اين اراده فعليت كه در
كتاب و سنت به اين اراده فعلى اشاره شد , اين عين عالم هستى است , ولى خدا
كه كار انجام مى دهد چيزى را مى آفريند , با حركت نمى آفريند كه حركت كند .
كارى را انجام بدهد و حركت كند . چيزى را بسازد حركت كند . چيزى را حيات
ببخشد و مانند آن پس :
والخالق لابمعنى حركة و نصب
.
نصب و خستگى در اثر حركت است كه فرسايش را بدنبال دارد فرسودگى از ناحيه
تحول و دگرگونى است , در عالم ثبات فرسايش نيست , در بخش ثبات خستگى
نيست . آن مسائل كلى عقلى , سال و ماه بر نمى دارد , خسته نمى شوند زيرا نه در
بستر زمين حركت ميكند و نه در قلمرو زمان حركت بر آنها ميگذرد نه خود مرور
ميكنند و نه ممريك سيال ديگرند . نه ميگذرند نه چيز گذرائى بر آنها عبور
ميكند , نه از بالا محكوم دگرگونى زمان اند ونه از زير خود بر يك بسترى سير
ميكنند و دگرگون ميشوند .
وقتى از قلمرو طبيعت و ماده بالا آمد , ميشود ثابت . قهرا نه سكون