responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تذکره الاولياء نویسنده : عطار، محمد بن ابراهیم    جلد : 1  صفحه : 213

گفت : بنهيد ، چون سايلي بيابيد و بگوييد که خمير از آن صالح است اگر مي خواهيد بستانيد .

چهل روز در خانه بود که سايلي نيامد که بستاند . آن نان بوي گرفت و در دجله انداختند . احمد گفت : چه کرديد آن نان ؟

گفتند : به دجله انداختيم .

احمد بعد از آن هرگز ماهي دجله نخورد و در تقوي تا حدي بود که گفت : در جمعي اگر همه سرمه داني سيمين بود نبايد نشستن .

نقل است که يکبار به مکه رفته بود . پيش سفيان عيينه تا اخبار سماع کند . يک روز نرفت . کس فرستاد تا بداند که چرا نيامده است ؟ چرا برفت ، احمد جامه به گازر داده بود و برهنه نشسته بود و نتوانست بيرون آمدن . مردي بر ايشان آمد و گفت : من چندين دينار بدهم تا در وجه خود نهي . گفت : نه .

گفت : جامه خود عاريت دهم . گفت : نه . گفت : بازگردم تا تدبير نکني .

گفت : کتابي مي نويسم ، از مزد آن کرباس بخر براي من . گفت : کتان بخرم ؟

گفت : نه ، آستر بستان ، تا پنج گز به پيراهن کنم و پنج گز به جهت ايزار پاي.

نقل است که احمد را شاگردي مهمان آمد . آن شب کوزه آب پيش او برد ، بامداد همچنان پر بود . احمد گفت : چرا کوزه آب همچنان پر است ؟؟

طالب علم گفت : چند کردمي ؟

گفت : طهارت و نماز شب و الا اين علم به چه مي آموزي ؟

نقل است که احمد مزدوري داشت . نماز شام شاگردي را گفت تا زيادت از مزد چيزي بوي دهد . مزدور نگرفت . چون برفت . امام احمد فرمود :برعقب او ببر که بستاند .

شاگرد گفت : چگونه ؟

گفت : آن وقت در باطن خود طمع آن نديده باشد . اين ساعت چون بيند بستاند .

وقتي شاگردي ديرينه را مهجور کرد ، به سبب آنکه بيرون در خانه را به کاه گل بيندوده بود . گفت : يک ناخن از شاهراه مسلمانان گرفته اي تو را نشايد علم آموختن .

نام کتاب : تذکره الاولياء نویسنده : عطار، محمد بن ابراهیم    جلد : 1  صفحه : 213
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست