responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تذکره الاولياء نویسنده : عطار، محمد بن ابراهیم    جلد : 1  صفحه : 212

نقل است که احمد حنبل گفت : به باديه فرو شدم ، به تنها راه گم کردم .اعرابي را ديدم به گوشه اي . نشسته تازه . گفتم : بروم و از وي راه پرسم . رفتم و پرسيدم . گفت : مرا گرسنه است .

پاره اي نان داشتم و بدو مي دادم . او در شوريد . گفت : اي احمد ! تو که اي که به خانه خداي روي ، به روزي رسانيدن از خداي راضي نباشي ، لاجرم راه گم کني .

احمد گفت : آتش غيرت در من افتاد .

گفتم : الهي تو را در گوشه ها چندين بندگانند وپوشيده .

آن مرد گفت : چه مي انديشي ، اي احمد ! چه مي انديشي ؟ او را بندگانند که اگر به خداي تعالي سوگند دهند جمله زمين و کوهها زر گردد براي ايشان .

احمد گفت :نگه کردم . جمله آن زمين و کوه زر شده بودند . از خود بشدم . هاتفي آواز داد : چرا دل نگاه نداري اي احمد که او بنده اي است ما را که اگر خواهد از براي آسمان بر زمين زنيم بر آسمان و او را به تو نموديم اما نيزش مي بيني .

نقل است که احمد در بغداد نشستي ، اما هرگز نان بغداد نخوردي و گفتي : اين زمين را اميرالمومنين عمر رضي الله عنه وقف کرده است بر غازيان . و زر به موصل فرستادي تا از آنجا آرد آوردند و از آن نان خوردي . پسرش صالح بن احمد يک سال در اصفهان قاضي بود و صايم الدهر و قايم الليل بود و در شب دو ساعت بيشتر نخفتي و بر در سراي خود خانه اي بي در ساخته بود و شب آنجا دو ساعت بيشتر نخفتي و بر در سراي خود خانه اي بي در ساخته بود و شب آنجا نشستي که نبايد که در شب کسي را مهمي باشد و در بسته يابد . اين چنين قاضي بود . يک روز براي امام احمد نان مي پخت . خمير مايه از آن صالح بستندند.چون نان پيش احمد آوردند گفت :اين نان را چه بوده است ؟

گفتند : خميرمايه از آن صالح است .

گفت : آخر او يکسال قضاي اصفهان کرده است . خلق ما را نشايد .

گفتند : پس اين را چه کنيم ؟

نام کتاب : تذکره الاولياء نویسنده : عطار، محمد بن ابراهیم    جلد : 1  صفحه : 212
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست