responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : تذکره الاولياء نویسنده : عطار، محمد بن ابراهیم    جلد : 1  صفحه : 211

پس او را به سراي خليفه بردند . سرهنگي بر در سراي خليفه بود . گفت : اي امام ! زينهار تا مردانه باشي که وقتي دزدي کردم هزار چوبم بزدند ، مقر نشدم ، تا عاقبت رهايي يافتم . من بر باطل چنين صبر کردم تو که بر حقي اوليتر باشي .

احمد گفت : آن سخن او ياري بود مرا .

پس او را مي بردند و او پير و ضعيف بود . بر عقابين کشيدند و هزار تازيانه بزدند که قرآن را مخلوق گوي ، و نگفت ، و در آن ميانه بند ايزارش گشاده شد و دستهاي او بسته بودند . دو دست ازغيب پديد آمدند وببست . چون اين برهان بديدند ، رها کردند و هم در آن وفات کرد ، و در آخر کار قومي پيش او آمدن و گفتند : در اين قوم که تو را رنجانيدند چه گويي ؟

گفت : از براي خدا مرا مي زدند ، پنداشتند که بر باطل ام .

به مجرد زخم چوب با ايشان به قيامت هيچ خصومت ندارم .

نقل است که جواني مادري بيمار داشت و زمين شده . روزي گفت : اي فرزند ! اگر خشنودي من مي خواهي پيش امام احمد رو و بگو تا دعا کند براي من . مگر حق تعالي صحت دهد که مرا دل از اين بيماري بگرفت .

جواني به در خانه امام احمد شد وآواز داد . گفتند :کيست ؟

گفت : محتاجي .

حال باز گفت که :مادري بيمار دارم و از تو دعايي مي طلبد .

امام عظيم کراهيت داشت از آن معني که مرا خود چرا مي شناسد . پس امام برخاست و غسل کرد و به نماز مشغول شد . خامدم امام گفت : اي جوان ! تو بازگرد که امام به کار تو مشغول است .

جوان بازگشت . چون به در خانه رسيد مادرش برخاست و در بگاشد و صحت کلي يافت و به فرملان خداي تعالي.

نقل است که بر لب آبي وضو مي ساخت . ديگري بالاي او وضو مي ساخت . حرمت امام را برخاست و زير امام شد و وضو ساخت . چون آن مرد وفات کرد او را به خواب ديد ند . گفتند : خداي با تو چه کرد ؟

گفت : بر من رحمت کرد ، بدان حرمت داشت که آن را امام را کردم در وضو ساختن .

نام کتاب : تذکره الاولياء نویسنده : عطار، محمد بن ابراهیم    جلد : 1  صفحه : 211
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست