و گفت : هرکه علم در جهال آموزد حق علم ضايع کرده باشد ، و هرکه علم از کسي که شايسته باشد بازدارد ظلم کرده است .
و گفت : اگر دنيا را به گرده نان به من فروشند نخرم .
و گفت : هرکه را همت آن بود که چيزي در شکم او شود قيمت او آن بود که از شکم او بيرون آيد .
وقتي يکي او را گفت مرا پندي ده گفت : چندان قبطت بر ، بر زندگاني
که برمردگان مي بري . يعني هرگز نگويي دريغا که من نيز چندان سيم جمع نکردم
که او کرد و بگذاشت به حسرت . بل که غبطت برآن بري که چندان طاعت که او
کرد باري من کردمي . ديگر هيچ کس بر مرده حسد نبرد ، بر زنده بايد که نبرد
که اين زنده نيز رود ، خواهد مرد .
نقل است که شافعي روزي وقت خود گم کرد . به همه مقامها بگرديد و به
خرابات برگذشت و به مسجد و مدرسه و بازار بگذشت ، نيافت . و به خانقاهي
برگذشت . جمعي صوفيان ديد که نشسته بودند . يکي گفت : وقت را عزيز داريد که
وقت بيايد . شافعي روي به خادم کرد و گفت : اينک وقت بازيافتم . بشنو چه
مي گويند .
ابوسعيد رحمةالله عليه ، نقل مي کند که شافعي گفت : علم همه عالم در
علم من نرسيد ، و علم من در علم صوفيان نرسد ، و علم ايشان در علم يک سخن
پير ايشان نرسيد که گفت : الوقت سيف قاطع .
و ربيع گفت : در خواب ديدم پيش از مرگ شافعي که آدمي عليه السلام
وفات کرده بودي و خلق مي خواستند که جنازه بيرون آرند .چون بيدار شدم از
معبري پرسيد م. گفت : کسي که عالمترين زمانه بود وفات کند که علم خاصيت آدم
است که وعلم آدم الاسماء کلها .
پس در آن نزديکي شافعي وفات کرد .
نقل است که وقت وفات وصيت کرد که فلان شخص را بگوييد تا مرا بشويد ،
و آن شخص به مصر بود . چون بازآمد با وي گفتند : شافعي چنين وصيتي کرد که
فلان بگوييد تا مرا بشويد . گفت : تذکره او بياريد .