نيست , رفع اثباتى است كه به حسب ظاهر و مقام اثبات افاده عموم و يا
مطلق مى كند . أكنون بايد ديد كه آيا امكان نسخ در آيات كتاب هست ؟ به
اين معنىكه خداوند تعالى چيزى را أول بگيود كه دائما انجام دهيد و سپس
بيايد و بگويد كه أمدش سر آمد . گفته اند كه اين أمر مستحيل و لايعقل است
و نمى توان گفت كه خداوند تعالى اين چنين حكمى را بدهد . چون اگر از
أول ثابت نبوده باشد ,نيازى به رفع آن نيست , مدتش تمام شده است , و اگر
حكم ثابت بوده و سپسخداوند آن را رفع كرده است , معنايش آن مى شود كه
جهل لازم آيد . و چون نسبتجهل به ذات بارى تعالى محال است , پس نسخ را
نمى توان پذيرفت و اين فرض محال است عقلا .
ما همان كلام أول را مى گيريم و مى گوييم كه حكم به طور قضيه
حقيقيه جعل شدهاست و به طور دائم و ثابت . بنابراين رفع بعدا مىآيد .
لكن معنى[ ( رفعثابت]) آن نيست كه مقيد به ثبوت باشد و حكمى را كه جعل
مى كند بگويد اين حكم من مقيد است به اينكه هميشه هست . جعل به طور قضيه
حقيقيه است . حكمىالان جعل مى شود به طور عمومى ثابت , و رفع بعدى از باب
اعدام موجود است . . اعدام موجود مستقل نيست , بلكه اعدام آن چيزى
است كه[ ( كان موجودا]) .
اشكال ديگرى كه مطرح مى شود اين است كه وقتى أحكام شرعيه تابع
مصالح ومفاسدند , محال است ذوالمصلحة منقلب به ذوالمفسدة بشود , و
بالعكس , پس , چيزى كه مصلحت دارد و واجب مى شود چرا وجوبش را بردارند ؟
چون , بدين ترتيب , تخلف معلول از علت لازم مىآيد . در پاسخ گفتيم كه
درست است كه أحكام تابع مصالح و مفاسدند , أما زمانها مؤثر در مصالح و
مفاسد مى باشند و نمى توان مقيد شد به اينكه چون أمرى در زمانى ذوالمصلحة
بوده است , بايد هميشهواجب باشد . معناى اين مطلب كه أحكام تابع مصالح و
مفاسد است آن است كه هر جا مصلحت ملزمه باشد وجوب هم هست , و هر جا
مفسده ملزمه باشد حرمت هست . وقتى جامعه عقلاء ديگر أمرى را ذوالمصلحه
نمى بيند , يعنى علت از بين رفتهاست , حكم هم كه معلول است از بين مى
رود . وجوب كه برداشته مى شود , در واقع كشف مى كنيم كه مصلحت ملزمه
نيست , يعنى معلوم مى شود تا اين زمان مصلحت ملزمه بود , أما از اين به
بعد ديگر مصلحت ملزمه نيست . بنابراين , نسخ