الغ
اعظم باربك [1] ايبك سلطاني شد، بعد از آنكه از كره بخدمت درگاه پيوسته
بود (رحمه اللّه) و در روز سه شنبه سيزدهم ماه رجب سنه ثلاث و خمسين شيخ
الاسلامي [2] حضرت به شيخ الاسلام جمال الدين بسطامي [3] حواله افتاد
[4] و هم دين ماه ملك تاج الدين سنجر سيوستاني از او ده بكشيد، و عماد
الدين ريحان را از بهرايج از عاج كرد، و از دنيا رحلت كرد، و هم درين سال
[در] ماه شوال رايات اعلي از حضرت بطرف هندوستان نهضت فرمود، و روز يكشنبه
هفدهم ماه ذي القعده همين سال، الغ خان [5] معظم، بجهت انتظام احوال [6] حشم سوالك بطرف هانسي رفت، و حشم مرتب فرمود و بحضرت باز آمد. روز
چهارشنبه نوزدهم ماه ذي الحجه آخر آن [7] سال به لشكرگاه اعلي پيوست، و
پيش از آن فرمان نافذ شده بود: تا ملك قتلغ خان از اوده باقطاع بهرايج رود،
و اين مثال را او انقياد ننمود [8]، و از حضرت ملك بكتم ركني [9]
نامزد رفع [10] او شد در حدود بداون هر دو لشكر را با هم ملاقات شد [ه] و
بكتم شهادت يافت رايات همايون بتدارك اين حادثه، بر سمت او ده نهضت فرمود،
(و) چون بدان حدود رسيد [ملك] قتلغ خان از پيش برفت، و رايات همايون بطرف
كالنجر [11] كشيد، و الغ خان [12] معظم او را تعاقب نمود، و او را
درنيافت [13] با غنايم بسيار بخدمت درگاه (سلطاني) پيوست [و اللّه اعلم
بالصواب]
السنة الحادية عشر سنه اربع و خمسين و ستمائة
بدولت و نصرت، در ضمان عصمت آفريدگار تعالي، چون سال نو شد، و محرم سنه
اربع و خمسين و ستمائة درآمد، رايات همايون را آن فتح برامد روي بحضرت
نهاد. روز سه شنبه چهارم (ماه) ربيع الاخر همين سال [14] بحضرت وصول كرد
[15]، چون قتلغ خان را معلوم شد: كه رايات اعلي
[1] اصل: باريك [2] اصل: الاسلام [3] اصل: سلطاني. [4] مط: مفوض شد. [5] اصل: الوخان [6] مط: امور حشم [7] مط: اين [8] مط: و اين مثال را انقياد نمود [9] يكي از مآخذ مط: مكتم رتني يا كتم نهي. راورتي: ملك بكتمر، بكتم، مكتمر مكتم. پ: بكتم رهي [10] مط: دفع [11] اصل: كنجر، راورتي: كالير، پ: كالنجر [12] اصل: الوخان [13] اصل: دريافت [14] مط: ربيع الآخر سنه اربع و خمسين بحضرت. [15] مط: نمود.