بر
سمت حضرت انصراف نمود، بولايت كره و مانكپور تعلق كردن گرفت، و ميان او و
ارسلان خان سنجر چست [1] مقابله [2] افتاد، و نصرت ارسلان خان را بود
چون قتلغ خان را بهندوستان رفتن [3] ميسر نشد، در ميان مواس [4]
عزيمت بالا كرد، و بطرف سنتور [5] آمد، و در آن قبايل و جبال پناه جست.
رايات اعلي براي دفع فتنه [6] او روز دوشنبه بيستم ماه ذي الحجه سنه
اربع و خمسين، از حضرت دهلي حركت كرده، و چون سنه خمس و خمسين نوشد، لشكر
درين سال بطرف سنتور رفت، و قتال ميان لشكر اسلام و هنود كوهپايه قايم شد و
قتلغ خان ميان آن طايفه بود، و از امراء اسلام جمعي كه خايف بودند، بسبب
اتهام بدو پيوستند، و چون طاقت مقاومت نداشتند (بسبب آن) پشت دادند و الغ
خان [7] معظم تمامت آن جبال را بتيغ زير و زبر كرد، تا سلمور [8] [و]
در اندرون شعاب و مضايق جبال براند، و قصبه سلمور را كه هيچ پادشاه بران
موضع نرسيده بود [9]، و لشكر اسلام بدان دست نيافته [فتح كرد] و غزا
بسنت بجاي آورد، و چندان [فسده] هنود متمرد (را) بقتل رسانيد، كه در حدود
حصر نيايد (و به تحرير و تقرير نگنجد) و اللّه اعلم بالصواب و اليه مرجع
(و) المآب
السنة الثانية عشر، سنه خمس و خمسين و ستمائة
بعد از مراجعت روز يكشنبه ششم ماه ربيع الاول سنه خمس و خمسين و ستمائة
ملك بتي خان [10] ايبك خطائي از اسپ خطا كرد. و برحمت حق تعالي پيوست و
رايات همايون روي بحضرت نهاد، روز يكشنبه بيست و ششم
[1] اصل: حت. [2] مط: مقاتله. [3] مط: سكونت [4] مواس: ظاهرا اين كلمه به مواسات عربي نزديكست، كه ياري و غم خواري
كردن باشد (صراح و منتخب) ولي در فرهنگهاي عربي مواس باين صورت نيامده، و
نويسندگان پارسي دوره گورگانيان هند (مواسات) را بمعني لشكر محافظ ثغور
ميآورند، كه درين كتاب نيز در چندين جاي ديگر خواهد آمد، و صورت مفرد آن در
اين جا ديده ميشود مواس در ادب زبان پنبتو بمعني محافظ است، و بقرار ضبط
فرهنگ دفكن در هندي نيز معني نگهبانيProtection دارد (رك: 68) [5]
در بعضي نسخ: ستور و ستنور. پ: ستور. سنتور گره پايتخت راجگان سد مور بود،
كه در هشت ميلي شمال دهره بطول شرقي 78 درجه 5 دقيقه و عرض شمالي 30 درجه
25 دقيقه واقع و اكنون ديه كوچكي است (هو ديوالا 2: 735) [6] مط: آن فتنه روز سه شنبه [7] اصل: الوخان [8] اصل: سرمرد؟ كه اكنون سرمور است. [9] مط: دست نيافته بود و لشكر اسلام بدان نرسيده نهب كرد و غزاها [10] كذا در اصل. مط: سنجان ايبك. نسخ خطي: بخان، ايكخان، تهخان. راورتي: ملك سيف الدين بن خان ايبك خطائي. پ: للحان.