سلطان
علاء الدين آتسز را بتخت غزنين بنشانند. حق تعالي از داروخانه و اذا مرضت
فهو يشفين [1]، شربت صحتي بسلطان معز الدين فرستاد و صحت يافت، و منهيان
ازين حال و تدبير بخدمت سلطان آنها [2] كردند، سلطان فرمود كه: علاء
الدين را از حضرت غزنين نقل بايد كرد، نبايد كه مكروهي بواسطه غضب انسانيت،
بدو واصل شود. علاء الدين بحضرت باميان رفت بنزديك بنو اعمام خود. و تخت
باميان به سلطان بهاء الدين سام بن سلطان شمس الدين بن ملك فخر الدين مسعود
رسيده بود، چون آنجا رفت او را اعزاز كردند و ولايتي از باميان بدو مفوض
فرمود، بعد از چند گاه دختر او را به پسر مهتر خود [ملك] علاء الدين محمد
داد، چنانچه بعد ازين در طبقات ملوك باميان تحرير يابد. انشاء اللّه تعالي. چون
حوادث ايام، بساط مملكت غياث الدين و معز الدين در نوشت و سلطان بهاء
الدين سام برحمت حق پيوست، علاء الدين آتسز، از حضرت باميان به جهت [طلب]
ملك غور، و تخت فيروز كوه، بخدمت سلطان محمود خوارزمشاه رفت، آنجا اعزاز
بسيار يافت و در باب او اكرام پادشاهانه مبذول فرمود، و امراي خراسان را
چون الغخان [3] ابي محمد و ملك شمس الدين آتسز، و مجد الملك وزير مرو،
با تمام لشكر خراسان بمدد او نامزد [4] فرمود، و روي بضبط ممالك غور
آوردند. سلطان محمود از فيروز- كوه، روي بديشان نهاد و مصاف ايشان بشكست،
چنانچه پيش ازين در قلم آمده است بازگشت و بسلطان محمد خوارزمشاه پيوست تا
بعد از [فوت و] شهادت سلطان محمود، ملك خان هرات و آتسز حاجب لشكرهاي
خراسان [5] بطرف فيروز كوه بيامدند و علاء الدين آتسز را بتخت غور نصب
كردند و بازگشتند، ملوك غور و امرا او را منقاد شدند، اما مخالفت ميان او و
امراء غزنين و ملك تاج الدين يلدوز [6] ظاهر شد و مؤيد الملك محمد عبد
اللّه سيستاني[1] قرآن، الشعراء 80 [2] انهاء: اكنون اين وظيفه را ضبط احوالات و استخبار گويند. [3] مط: الف خان اي محمد. راورتي: الغ خان ابي محمد. اصل: الغ خان اي محمد. [4] اصل: بالاء كل داد نامزد. [5] مط: ملك خان هرات امير حاجب و لشكرهاي خراسان [6] مط: يلدز.