از
ما خوف جان باشد. چون قضاء اجل در رسيده بود، اين سخن را كه بخدمت سلطان
عرضه ميداشتند هيچ مفيد نه (مي) بود و جمعي ازيشان شبها بر كوه آزاد كه
برابر قصر خوابگاه سلطان بود برامده بودند و مخفي نشسته و قصر خوابگاه را و
راه آن موضع تمام در نظر آورده، تا شب سه شنبه هفتم ماه صفر سنه سبع و
ستمائة، از ان جماعت چهار تن بر بام قصر سلطان بر آمدند و سلطان را شهيد
كردند، و هم از راهي كه برامده بودند باز رفتند و از آب فيروزه كوه كه پيش
قصر ميرود عبره كردند و هم بران [1] بلند [ي] برامدند و فرياد كردند: كه
(اي) خصمان ملك! ما سلطان را كشتيم برخيزيد و ملك طلب كنيد! و چون روز شد،
شهر درهم شد و سلطان را دفن كردند هم در قصر، و بعد از آن بهرات نقل كردند
و در گازرگاه دفن كردند، پسر بزرگتر سلطانرا كه بهاء الدين سام بود بتخت
نشاندند. و اللّه اعلم و الصلاة علي محمد و آله و سلم.
العشرون السلطان بهاء الدين سام بن محمود بن محمد سام [2]
سلطان بهاء الدين سام بن سلطان غياث الدين محمود (بن) محمد سام، بقدر
چهارده ساله بود و برادرش ملك شمس الدين (محمد) بقدر ده ساله بود و مادر
ايشان دختر ملك تاج الدين تمراني [3] بود، و دو دختر بودند در حرم هم
ازين ملكه، چون سلطان محمود طاب ثراه شهادت يافت، بامداد جمله امراء ترك و
غور جمع شدند و بهاء الدين سام را بتخت (ملك) فيروز كوه بنشاندند، و ملكه
معزيه [4] كه مادر بهاء الدين و ديگر فرزندان غياث الدين (محمود) بود
[ند] بندگان ترك [او] را بر كشتن خصمان ملك اغراء كردند و از ان طايفه يكي
ملك ركن الدين محمود پسر علاء الدين محمد بن ابي علي بود او را شهيد كردند،
چنانچه پيش ازين تحرير يافته است و ملك قطب الدين تمراني را قيد كردند و
ملك (شهاب الدين) علي ماديني را كه پسر عم سلاطين بود (هم) قيد كردند، و
امراء ترك و غور (ي) باتفاق پيش تخت كمر بستند و بعد از پنج روز چون
متابعان علي شاه ديدند: كه شهر
[1] اصل: بدان [2] مط: كذا. راورتي: السلطان بهاء الدين سام بن غياث الدين محمود بن غياث الدين محمد بن بهاء الدين سام شنسبي [3] مط: تمران [4] اصل: مغربه.