و
رفعت او از حدوهم و درك فهم و ذهن بيرون است. در شهور سنه تسعين و خمسمائه
بر بالاي او يك قصر از تنه درخت آبنوس يافتند زيادت از دو هزار من، و
كيفيت وضع و وقع آن هيچكس درك نكرد.
الرابع ملك محمد سوري
صاحب تاريخ ابو الحسن هيصم بن محمد نابي [1] چنين ميآورد: كه چون
امارت خراسان و زاولستان از سامانيان و صفاريان بامير سبكتگين رسيد، و او
چند كرت از بست بطرف جبال غور لشكر كشيده بود و قتال بسيار كرده. چون
تخت بامير محمود سبكتگين رسيد، امارت غوريان بامير محمد سوري رسيده بود و
ممالك غور را ضبط كرده، تا گاهي [2] سلطان محمود را اطاعت نمودي، و گاه
طريق عصيان سپردي، و تمرد ظاهر كردي، و آنچه از خراج اسلام مقرر بود باز
داشتي، و به اعتماد قلاع [3] متين و شوكت و عدت وافر مخالفت [4]
برزيدي [5]، و دل سلطان محمود مدام بدان سبب نگران ميبود و به سبب قوت
رحمت و شوكت و اجبال [6] (و) حصانت و رفعت جبال ملتفت خاطر ميبود، تا
با لشكر گران بجانب غور آمد، و او در قلعه آهنگران محصر شد و مدتها آن قلعه
نگاه داشت و قتال بسيار كرد، و بعد از مدتها بطريق صلح از قلعه فرود آمد و
بخدمت سلطان محمود پيوست، و سلطان او را [7] و پسر كهتر او كه شيش [8] نام بود، بجانب غزنين برد، بدان سبب كه امير محمد سوري پسر كهتر (خود)
را دوست داشتي، چون بحدود گيلان [9] رسيد امير محمد سوري برحمت حق
پيوست. بعضي چنان روايت كنند: كه او چون اسير شد، از غايت حميت كه داشت،
طاقت مذلت نياورد، خاتمي داشت در زير نگين زهر تعبيه كرده بودند، آنرا
بكار برد و درگذشت. سلطان پسر او شيش را بغور باز فرستاد، و امارت غور به
پسر مهتر او
[1] مط: ابو الحسن الهيضم بن محمد النابي. روارتي: ابو الحسن الهيصم محمد فابي و در بعضي نسخ: ثاني. پ: نائي (ر: 4) [2] مط: تا گاه [3] اصل: قلاش [4] اصل: خلافت [5] برزيدن بر وزن و معني ورزيدن كه مداومت در كار باشد (برهان) [6] اصل: جيال. مط: جبال. شايد اجيال جمع جيل باشد بمعني گروه مردم [7] مط: او را با پسر [8] راورتي: شيث. [9] راورتي: كيدان. مط: گيلان كه باين نام تاكنون جائي در حدود غزنه موجود است.