مادر
برادرانش بشنيد، و با ايشان باز گفت. برادران راي زدند، كه او را ببايد
برد، و بموضعي بايد انداخت، كه از كنار يعقوب عليه السلام دور افتد، رو بيل
برادر مهتر بود گفت: كشتن باو مصلحت نيست. ابن جريج [1] ميگويد: كه
شمعون گفت، او را در چاهي بايد انداخت از پدر اجازت خواستند و بتماشا
بردند، و او را در چاهي انداختند. كاروان مالك زعز [2] بدان موضع رسيد، و
او را از چاه بر آورد، برادران آمدند گفتند: اين غلام گريخته ماست، و به
بيست درم نقره قلب فروختند، و مالك او را بمصر برد، قطمير و زير عزيز مصر
بود، و زليخا زن او، او را بخريد، و زليخا بخوبي او دل بباد داد، و از براي
دفع تهمت از خود يوسف را در زندان كرد، هفت سال در زندان ماند، تا عزيز
مصر خواب ديد: كه هفت خوشه سبز، و هفت خوشه خشك ديد، و تعبير آن يوسف باز
گفت، و او را وزارت مصر داد، و عزيز شد، و برادران بوي رسيدند، و مهتر
يعقوب با اهل و تبع و خويشاوندان، بقدر هشتاد تن به مصر آمدند، و يازده
برادران و مادر و پدر او را خدمت كردند، و مدت غيبت او از پدر چهل سال بود،
و يعقوب بعد از آنچه بمصر آمد، هژده سال بزيست، پس او در مصر، و برادرش
عيص در شام، در يك روز برحمت حق پيوستند و مهتر يوسف، بعد از پدر بيست و سه
سال بزيست و بروايت تورات عمر يوسف تا عهد موسي و خضر بود، و ميان آنچه
يعقوب بمصر آمد، تا آن گاه كه موسي بني اسرائيل را از مصر بيرون آورد چهار
صد سال بود. چون يوسف وفات يافت، در تابوت رخام كردند و در نيل دفن كردند،
موسي عليه السّلام او را از آنجا بيرون برداشت و به بيت المقدس آورد، و عمر
مهتر يوسف با صح روايت صد و بيست سال بود، و اللّه اعلم بالصواب.[1] عبد الملك بن عبد العزيز ابن جريج از مشاهير رجال حديث در سنه 80 ه-
بمكه متولد، و در حوالي 150 ه- وفات يافت. ذهبي در تذكره الحفاظ گويد: كه
وي اصلا رومي بود و ابن خلكان (ج 1- 405) وي را از واضعان حديث ميداند و
گويد: انه اول من صنف في الاسلام. طبري از اين شخص بسيار روايت ميكند. [2] كذا في الاصل، ولي طبري (ص 233) نام اين شخص را (مالك بن دعر بن بويب) مينويسد، و مجمل (ص 195) مالك دعور ميآورد.