او را
وصيت كرد، كه اگر زن خواهي، از دختران نياء [1] خود خواهي، رايان بن
ناهر [2]، و رايان بزمين شام ساكن بود، و بر عزيمت زن خواستن روي بشام
آورد، بمنزلي فرود آمد، كه بيت المقدس او بود، بخواب ديد، كه نردباني از
نور به آسمان بر نهادستي، و ملايكه فرو ميآمدي. حق تعالي برو وحي كرد، اين
زمين ترا، و فرزندان ترا ميراث باشد، و از ايشان پيغامبران فرستيم، و
امامان و شريعت. و هم ايشان را و ترا نگاه داريم، تا بدين موضع باز آئي.
چون يعقوب بشام رفت، خال او دو دختر داشت مهتر را اوليا، و كهتر را راحيل
نام بود، و در ان شريعت جمع دو خواهر روا بودي، هر دو را در حكم خود آورد، و
دو كنيزك بود، ايشان نيز خواهر يك ديگر بودند. يكي را نام بيلقا، و دوم را
فتلقا، هر دو كنيزك را هم بخدمت او كشيدند. شش پسر از آن دو دختر خال
آورد. و شش از آن دو كنيزك. از اوليا چهار پسر بود، و از راحيل دو. و از
كنيزكان از هر يك سه پسر. حق تعالي از ميان ايشان يوسف را بمزيد جمال مخصوص
گردانيد، تا از كنار پدر دور افتاد، و مدت چند سال در فراق او بماند و
چندان بگريست، كه دو چشم او سفيد شد، و بجامه مهتر يوسف كه بر روي او
انداختند، چشمش روشن گشت، و او با جمله فرزندان به مصر آمد، و مهتر يوسف را
در دولت و مملكت پيغامبري بديد، و در مصر برحمت حق پيوست، و عمر او صد و
چهل و پنج سال بود [3] و او را بشام آوردند، و در جوار پدر و جد اسحاق و
ابراهيم عليهم السلام دفن كردند، و برادر او عيص هم در آن روز وفات كرد،
هر دو برادر در جوار يك ديگر (مدفونند) [4] عليهم صلوات اللّه و سلامه. و اللّه اعلم بالحق.
مهتر يوسف عليه السلام
مهتر يوسف عليه السّلام پيغامبر صاحب جمال بود، و مهتر يعقوب او را از
همه فرزندان دوستر داشتي، و او هفت ساله بود، كه در خواب ديد، كه يازده
ستاره از آسمان و ماه و آفتاب فرود آمدند و خدمت او كردند، با پدر گفت.
يعقوب عليه السّلام او را منع كرد، كه زينهار تا ازين خواب تو، برادران
آگاه نگردند، و بعضي گويند: كه
[1] نيا: جد پدري يا مادري، كه جمع آن نياكان است (فرهنگ نو بهار). [2] طبري: ليان بن ناهر. ابو الفدا: لابان. تورات: لابان. [3] مسعودي: صد و چهل. [4] كلمه مدفونند در اصل نيست، شايد چنين كلمه افتاده باشد.