responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : طبقات ناصري(تاريخ ايران و اسلام) نویسنده : سراج جوزجانی، منهاج الدین    جلد : 1  صفحه : 29

او را وصيت كرد، كه اگر زن خواهي، از دختران نياء [1] خود خواهي، رايان بن ناهر [2]، و رايان بزمين شام ساكن بود، و بر عزيمت زن خواستن روي بشام آورد، بمنزلي فرود آمد، كه بيت المقدس او بود، بخواب ديد، كه نردباني از نور به آسمان بر نهادستي، و ملايكه فرو مي‌آمدي. حق تعالي برو وحي كرد، اين زمين ترا، و فرزندان ترا ميراث باشد، و از ايشان پيغامبران فرستيم، و امامان و شريعت.
و هم ايشان را و ترا نگاه داريم، تا بدين موضع باز آئي. چون يعقوب بشام رفت، خال او دو دختر داشت مهتر را اوليا، و كهتر را راحيل نام بود، و در ان شريعت جمع دو خواهر روا بودي، هر دو را در حكم خود آورد، و دو كنيزك بود، ايشان نيز خواهر يك ديگر بودند. يكي را نام بيلقا، و دوم را فتلقا، هر دو كنيزك را هم بخدمت او كشيدند. شش پسر از آن دو دختر خال آورد. و شش از آن دو كنيزك. از اوليا چهار پسر بود، و از راحيل دو. و از كنيزكان از هر يك سه پسر. حق تعالي از ميان ايشان يوسف را بمزيد جمال مخصوص گردانيد، تا از كنار پدر دور افتاد، و مدت چند سال در فراق او بماند و چندان بگريست، كه دو چشم او سفيد شد، و بجامه مهتر يوسف كه بر روي او انداختند، چشمش روشن گشت، و او با جمله فرزندان به مصر آمد، و مهتر يوسف را در دولت و مملكت پيغامبري بديد، و در مصر برحمت حق پيوست، و عمر او صد و چهل و پنج سال بود [3] و او را بشام آوردند، و در جوار پدر و جد اسحاق و ابراهيم عليهم السلام دفن كردند، و برادر او عيص هم در آن روز وفات كرد، هر دو برادر در جوار يك ديگر (مدفونند) [4] عليهم صلوات اللّه و سلامه.
و اللّه اعلم بالحق.

مهتر يوسف عليه السلام‌

مهتر يوسف عليه السّلام پيغامبر صاحب جمال بود، و مهتر يعقوب او را از همه فرزندان دوستر داشتي، و او هفت ساله بود، كه در خواب ديد، كه يازده ستاره از آسمان و ماه و آفتاب فرود آمدند و خدمت او كردند، با پدر گفت. يعقوب عليه السّلام او را منع كرد، كه زينهار تا ازين خواب تو، برادران آگاه نگردند، و بعضي گويند: كه


[1] نيا: جد پدري يا مادري، كه جمع آن نياكان است (فرهنگ نو بهار).
[2] طبري: ليان بن ناهر. ابو الفدا: لابان. تورات: لابان.
[3] مسعودي: صد و چهل.
[4] كلمه مدفونند در اصل نيست، شايد چنين كلمه افتاده باشد.
نام کتاب : طبقات ناصري(تاريخ ايران و اسلام) نویسنده : سراج جوزجانی، منهاج الدین    جلد : 1  صفحه : 29
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست