كه وقتي از وقت خطبه روز جمعه او گفتي، و اين معني دليل است بوفور فضل او، مدت مديد ملك راند و درگذشت، و روضه او در سيستانست. رحمة اللّه عليه.
الثالث الملك السائس شمس الدين [1]
چون ملك تاج الدين ابو الفتح درگذشت، از وي پسران ماندند: مهتر ايشان
شمس الدين بود بملك نشست، و ممالك نيمروز در ضبط آورده، يك برادر خود عز
الملك را ميل كشيد، و برادران ديگر را بكشت، و بسيار كس را از امراء و ملوك
سيستان و نيمروز بقتل رسانيد. و چنان تقرير كردند: كه در اول ملك خود، در
يك روز هژده برادر را بكشت، و او مرد سايس بود، و سراي امارت كه در خانه [2] اوست، در سيستان او را سراي سياستي گويند، و از بسيار قتل و سياست او
هيبتي در دل خلق ظاهر شد، و در مدتي كه عهد [3] سنجر به آخر شد، و ممالك
خراسان و غزنين و كرمان بدست ظالمان غز افتاد ملك شمس الدين نيمروز را ضبط
كرد، و چند كرت لشكر غز عزيمت قلعه [4] مملكت او كردند ميسر نشد، و جد
اين ضعيف مولانا منهاج الدين عثمان جوزجاني [5] رحمة اللّه عليه، كه از
سفر حجاز كعبه معظم بطرف غزنين و لوهور آمد، در عهد ملك شمس الدين به
سيستان رسيد، و يكي از اكابر علما كه او را امام اوحد الدين بخاري گفتندي
رحمه اللّه، از اقران خراسان بود، و از يگانگان [6] جهان و شريكان خواجه
امام نعمان الثاني ابو الفضل كرماني بود، رحمة اللّه عليه، و عالم ديگر
بود، كه او را قوام الدين زوزني گفتندي، مذكري فصال دهان گشاده و جشم باز
بود مدام اين قوام الدين، او حد الدين بخاري را زحمت دادي، و در محافل باو
جرئت نمودي. امام شرف الدين عطار روايت كرد اين حكايت را و گفت: چون
مولانا منهاج الدين به سيستان رسيد، سنت پادشاهان نيمروز آن بود: كه علماء
غريب را
[1] راورتي: شمس الدين محمد بن تاج الدين [2] پ: خانه بناء اوست [3] اصل: در عهد [4] كذا شايد قلع باشد [5] اصل: جورجاني [6] اصل: سكانكان. پ: يكان يكان.