اتابك گفت: مرا مكش! من اتابكم، بگو كه اين لشكر كيست؟ پهلوان گفت: لشكر سلطان محمد خوارزمشاه است. اتابك
گفت: كه مرا بخدمت سلطان بر! چون بخدمت سلطان رسيد، زمين بوس كرد و گفت:
خداوند عالم! باللّه كه اين بنده ندانست، كه لشكر پادشاه است و گر نه هرگز
شمشير نكشيدي. او را بنواخت، و حالي او را سوار كرد، و از بسياري جلادت و
مردي و شجاعت او كه بسمع سلطان رسيده بود او را اعزاز فرمود و مملكت فارس
او را داد، بران قرار: كه نصف معتمدان و ملوك خوارزمشاهي را باشد، و نصف
اتابك سعد را، و لشكر باو نامزد كرد، بدان سبب كه اتابك سعد چون گرفتار شد،
پسرش اتابك ابو بكر، مملكت فارس در ضبط آورد و خطبه بنام خود كرد، چون
اتابك سعد با لشكر خود خوارزم شاه و صاحب اختيار- الملك امير حاجي كه
فرستاده خوارزمشاه بود، بسرحد فارس رسيد اتابك ابو بكر پيش ازو باز آمد، و
با پدر بهم چون روان شد، اتابك سعد، ابو بكر پسر خود را بر روي زخم شمشير
كرد، مصاف پارسيان بشكست و اتابك سعد بتخت پارس باز آمد، و پسر را قيد كرد،
و مدتي در ملك پارس بود برحمت حق پيوست، رحمه اللّه، بعد از حوادث كفار
مغل. و اتابك سعد را خصال گزيده و اوصاف پسنديده بود: اول آنكه علم
قافله و ابناء سبيل حاج هر سال بكعبه فرستادي، چون باز آمدي، مدام آن علم
بر در خرگاه او بودي، و هر گاه كه به بارگاه و خرگاه آمدي، دو ركعت نماز در
پاي آن علم بگذاردي، آنگاه بتخت نشستي، اين معني بر حسن اعتقاد او دلالت
ميكند. اما دگر تجمل او: از ثقه روايت كردهاند، كه يك ولايت از بلاد پارس
بجهت كسوت خاصه او مقرر بود، و خراج آن ولايت هر سال سيصد و شست هزار دينار
زر سرخ بود، هر روزي هزار دينار در كسوت صرف شدي، از كلاه و قبا و شقه و
كمر و اطواق مرصع. و اگر چيزي از ما يحتاج كسوت خاص فاضل آمدي، آنرا بجواهر
قيمتي بدادندي، و در كلاه او و قبا و كمر او درج و تعبيه كردندي، و هر
كسوتي را يك روز بيش نپوشيدي، روز ديگر آن كسوت را تشريف فرمودي يكي از
امرا و ملوك را، رحمه اللّه، و السلام علي من اتبع الهدي.