چون سلطان طغرل بر عراق استيلا
آورد، مدتي ملك راند، جماعه بندگان او بنزديك سلطان علاء الدين تكش
خوارزمشاه مكتوبات در قلم آوردند و آمدن او را التماس نمودند، بحكم آن
التماس، تكش خوارزمشاه با لشكر گران بعراق آمد، و چون هر دو لشكر بهم
رسيدند، يك دو بنده كافر نعمت با سلطان طغرل غدر كردند، و از پس پشت او در
آمدند، و او را شهيد كردند و درين حال ديگر بندگان او بر روي مصاف كه بر سر
دره بود جنگ ميكردند و ازين حالت خبر نداشتند، تا سر مبارك او آن كافر
نعمتان بنزديك تكش خوارزمشاه آوردند، بنزديك آن بندگان و موالي موافق او
فرستاد. چون طايفه را معلوم شد گفتند: ما بر سر جنگ و تيغ زدن خوديم، تا
كشندگان پادشاه را بدست ما بازدهي! آنگاه ترا خدمت كنيم، تكش خوارزمشاه آن
جماعت را بدست ايشان داد، تا ايشان را بدوزخ فرستادند، و با سر طغرل بخدمت
تكش خوارزمشاه آمدند، و خدمت تكش خوارزمشاه آن سر را در كنار گرفت، و در
موافقت ايشان تعزيت برسم بداشت، و عراق را ضبط كرد. اللهم اجعل عاقبة
امورنا خيرا، و السلام.