و سلطان عبد الرشيد را بگرفت و بكشت، و خود بر تخت نشست، ملك او دو نيم سال [1] بود، و [غايت] عمر او سي سال، و اللّه اعلم.
الثامن طغرل الملعون
طغرل بنده محمود بود و در غايت جلادت و شجاعت بود، و در عهد سلطان مودود
[2] از غزنين به خراسان رفته بود، و بخدمت سلجوقيان پيوسته، و مدتي
آنجا بود و مزاج جنگهاي ايشان را دريافته، و در وقت عبد الرشيد بغزنين باز
آمد، و عبد الرشيد را بگرفت و بكشت با يازده شاهزاده ديگر [3] و بر تخت
غزنين بنشست و چهل روز ملك راند، و بي رسمي و ظلم بسيار كرد، او را گفتند
(ي) كه ترا طمع ملك از كجا افتاد؟ گفت: وقتي كه عبد الرشيد مرا بجنگ الپ
ارسلان ميفرستاد با من عهد كرد، و دست در دست من داده بود خوف جان بر وي
(چنان) غالب شده بود: كه آواز لرزه از استخوانهاي او بسمع من ميرسيد [4]. دانستم كه ازين مرد بد دل هرگز كاري و پادشاهي نيايد مرا طمع ملك
افتاد. چون چهل روز از ملك او بگذشت، تركي بود نوشتگين نام سلاحدار بود، پس
پشت طغرل ايستاده بود [5]، با ديگري يار شد، طغرل را بكشتند [6]، و
سر او بيرون آوردند، و بر چوبي كردند و گرد شهر گردانيدند، تا خلق ايمن
شدند، و اللّه اعلم (بالصواب و اليه المرجع و المآب).
چون خداي تعالي بد كرداريهاء طغرل به وي رسانيد، و خلق را از جور و ظلم
بينهايت او خلاص داده [8]، (از) شاهزادگان مسعودي دو كس در قلعه برغند [9] باقي بودند: يكي ابراهيم، دوم فرخزاد، و طغرل ملعون بجهت
[1] اصل: دو سال مط و راورتي: دو نيم سال [2] اصل: محمود. مط و راورتي: مودود [3] مط: با يازده پادشاه زاده ديگر بكشت [4] اصل: كه از دره آواز ار استخوانها بسمع من [5] اصل: سر پشت او بود [6] مط: و با يار ديگر بيعت كرد و طغرل را در تخت بكشت. [7] راورتي گويد: كه گزيده و فصيحي و تاريخ ابراهيمي، فرخزاد را پسر عبد
الرشيد ملقب به جمال الدوله نوشتهاند آن پول در دول اسلاميه سيف الدوله
فرخزاد بن مسعود. [8] مط: و خلق را از وي و از ظلم بي نهايت و خلاص بخشيد [9] اصل و مط: بزعند، راورتي و پ: برغند، براي تحقيق (ر: 22).