چون امير عبد الملك به جوار فضل ايزد پيوست، جمله سپاهداران و مشايخ
حضرت جمع شدند و با هم مشورت كردند: كه برادر امير صالح منصور بن نوح را
بنشانند، يا پسر امير عبد الملك را؟ درين وقت حاجب البتگين غايب بود، وزير
او علي البلعمي [1] بود، و ميان او و حاجب موافقت تمام بود، به البتگين
چيزي نبشت، و امير البتگين جواب نبشت: كه پسر به تخت اولي تر از برادر باشد
پيش از آنكه جواب برسيدي، جمله لشكر و امراء و مشايخ بر امير منصور نوح
اتفاق كردند، و او را در مسند خلافت نصب كردند. چون خبر امير منصور بجانب
البتگين رسيد، مخبران و رسولان فرستاد تا جواب نامه او را از راه باز
گردانند [2]، قاصدان را نيافتند، و از حضرت، ايالت نشاپور كه البتگين
داشت، به ابن عبد الرزاق [3] دادند. البتگين متحير بماند و از نشاپور
قصد حضرت بخارا كرد، او را خبر دادند از تغير مزاج امير منصور بسبب آن
نامه، به بلخ رسيده بود بازگشت، و بطرف غزنين آمد. و امير منصور هم در عقب
مثال فرستاد، و او را بنواخت. و درين وقت حسن بويه وفات كرد، و فنا خسرو
پسر او خزاين پدر را برداشت و به بغداد رفت، و عم خود بختيار را مقهور
گردانيد، بر عراق مستولي شد. علما و قضات را در ميان كرد و از امير منصور
مصالحه طلبيد، بر ديار عراق و ري و گرگان و طبرستان هر روز به هزار دينار
زر سرخ مقاطعه كرد، و در عهد امير [4] منصور بفرغانه و سجستان و بعراق
جمله امراء عصيان ميآوردند، و حق تعالي امراء او را و لشكر او را نصرت
ميبخشيد، تا همه را قهر ميكردند، و امير منصور روز سه شنبه يازدهم ماه
شوال سنه خمس و ستين و ثلثمائه برحمت حق پيوست، و امير سديد [5] لقب او
شد و مدة ملك او هفده سال بود و شش ماه و يازده روز و اللّه اعلم بالصواب و
الحقيقه.
[1] اصل: البعلي. پ: البعلمي [2] اصل وپ: گردانيد [3] كذا در اصل وپ و راورتي. گرديزي (ص 33) ابو منصور عبد الرزاق [4] اصل: در عهد او امير. پ: عهد او را امير [5] اصل: شديد. گرديزي (ص 36) و ترجمه راورتي و پ و جمهور: سديد سين مهمله.