طبقات ناصري ج1 209 السادس نوح بن نصر ..... ص : 209 پسر داشت: عبد
الملك و منصور. جلوس امير نوح بن نصر به تخت امارت عجم در پنجم شعبان سنه
احدي و ثلثين و ثلثمائه بود. و مدت ملك او دوازده سال و سه ماه بود، و أمير
المؤمنين المتقي باللّه نوح نصر را عهد و لوا فرستاد، و ولايت عجم و
خراسان بتمام چنانچه پدر [1] داشت، بر وي مقرر فرمود و امير نوح وزارت و
نيابت و تدبير امور خود بامام شمس الائمه ابي الفضل محمد بن الحكم السرخسي
صاحب مختصر كافي [2] رحمة اللّه عليه فرمود. و اين امام علامه كارهاء
ملك بر قاعده عقل و علم و انصاف، و جاده شرع و معاملت آغاز كرد، چنانچه يك
نكته نگذاشت، تا امير نوح بسبب عصيان عبد اللّه بن اشكان [3] خوارزمشاه
بمرو آمد در شهور سنه اثنتين و ثلث مائه، و آن مهم بكفايت رسانيد. باز در
شهور سنه خمس و ثلثين و ثلثمائه به سبب عصيان عم خود ابو اسحاق كه به بغداد
گريخته بود، و از أمير المؤمنين المستكفي باللّه بر خراسان عهد ولوا ستده و
آمده. و ولايات جبال و خراسان در ضبط آورده. تا امير نوح براي دفع او بمرو
آمده، جمله امرا و حشم و ارباب سيف، از علم و عدل شمس الائمه تنگ آمده
بودند. و از وزارت او سير آمده. بر ان سبب كه دست متعديان و ظالمان تمام بر
بسته بود، در طلب محالات ايشان را بكلي دفع كرده. به هيچ وجه دست آن جماعت
در حصول مرادات هوا و ظلم در نميشد. امير نوح به حشم و سپاه از براي دفع
عم خود امير اسحاق محتاج گشته بود، و لشكر روي به مخالفت و موافقت عم او
آورده. جماعتي از لشكركشان ظالم علم دشمن، بنزديك امير نوح در رفتند كه
همه استرادت [4] حشم و تشويش مملكت، و تفرقه امور دولت از دست وزير شمس-
الائمه حاكمست [5]، او را بدست ما بازده، و الا جمله با عم تو منضم
شويم امير نوح بضرورت آن امام را بدست جماعت ظالم باز داد، او را
[1] اصل: چنانچه باز داشت. [2] راجع باين شخص (ر: 17) تعليقات آخر كتاب. [3] كذا در اصل وپ. اما در الكامل (8: 161) و ابن خلدون (4: 345) و مجمل
فصيحي: عبد اللّه بن اشكام. راورتي. اشكاب. اشكان، اشكام، اسكاب باختلاف
نسخ خطي. [4] اصل: استرادب حسم. پ: امترادت حشم [5] پ: حايلست (ر: 17).