پسر
او نصر احمد را بجاي او بنشاندند، و امير نصر دران روز هشت ساله بود راوي
چنين ميآرد: كه آن لحظه كه امير نصر را از حرم بيرون آوردند تا بر تخت
امارت بنشانند چون بسال خورد بود، خوف بر وي غالب شده بود ميگريست و ميگفت:
مرا كجا ميبريد؟ ميخواهيد همچنان بكشيد، كه پدر مرا كشتيد! از من باز
شويد! چون او را بر تخت نشاندند، ابو عبد اللّه محمد بن احمد الجيهاني را
نيابت او دادند، و او مرد عاقل و نيكو راي بود، افتتاح كارها بنا بر عدل و
سياست نهاد، و امور ملك را بر قاعده انصاف و احسان آغاز كرد، اما چون امير
در ذات خود خورد سال بود، امراء اطراف عصيان ظاهر كردند. اول كس كه عصيان
ظاهر كرد، عم پدر [1] او بود، اسحاق بن احمد ساماني، و پسر او الياس بن
اسحاق به سمرقند، و لشكر مستعد كردند و روي به بخارا نهادند. حمويه [2]
بن علي كه يكي از سپاهداران امير نصر بود، پيش ايشان باز رفت با همتي، و
ايشان را منهزم گردانيد و تعاقب نمود تا در سمرقند، و امير اسحاق امان
طلبيد، و از كرده پشيماني نمود، از وي عفو كردند، پس از آن پسر عم (پدر) او
منصور [3] اسحاق در سنه اثنين و ثلثمائه عصيان آورد [4] در خراسان و
نشاپور. و حسين علي كه والي هراة بود باو ضم شد از بخارا جمع سپهسالار
روي بديشان آورد، پيش از آنچه بديشان رسد منصور در نشاپور وفات يافت، حسين
علي بهراة بازگشت، و همچنان بر سر عصيان ميبود، و جنگ و پرخاش داد، تا آخر
گرفتار شد، و او را نيز بلباس عفو بپوشيد، و ازو درگذرانيد به شفاعت نايب
دولت محمد احمد جيهاني و در عهد او هر كه باو عصيان آورد يا كشته شد يا
توبه كرد از وي عفو فرمود و امارت او در عهد المقتدر باللّه بود، و در عهد
القادر باللّه، و در عهد الراضي باللّه و تا عهد المتقي باللّه بداشت و
همگنان را رقبه طواعيت در ربقه خدمت آورد و از حضرت آن خلفاء مذكور رضي
اللّه عنهم او را هم عهد ولوا رسيد، تا در رجب سنه احدي و ثلثين و ثلثمائه
برحمت حق تعالي پيوست، و لقب امير سعيد گفتند و مدت ملك او سي سال بود
درگذشت.[1] پ: آورد عمر پدر او [2] اصل وپ: حمزه بن علي. اما گرديزي (ص 19) و ابن خلدون (4: 337) و راورتي: حمويه بن علي. [3] اصل: و اسحاق. [4] اصل: آوردند.