بجانب
مغرب برده بود، و سياهان مغرب را اسير كرده، و همه را بيمن آورد و با
خصمان حرب بسيار كرد. و بعد از پدر بتخت نشست، و او هم مطيع منوچهر بود، و
مدت ملك او صد (و) شست (و) چهار سال بود. و اللّه اعلم.
الرابع مندر [1] ابرهه
و برادرش افريقيس بن ابرهه بمرد، مندر بعد از برادر به تخت نشست، و او
را ذو الاذعار [2] لقب شد، و سبب اين لقب آن بود: كه لشكر ببلاد نسناس [3] برد، و آن جماعت خلقياند: كه گردن و سر ندارند و چشم و دهان ايشان
در سينه ايشانست، سياهان در آخر مغرب و جنوباند. مندر لشكر بدان بلاد برد،
و آن طرف را بزد، و از آن خلق برده بسيار آورد، خلق آن بديدند، ترسي و
هيبتي از آن در دل خلق افتاد، او را ذو الاذعار لقب كردند او هم در عهد
منوچهر بود، و او را مطيع بود، و مدت ملك او بيست و پنج سال بود [4] و
اللّه اعلم بعوالم الهدي.
بن عمرو بن الحارث الرائش، بعد از مندر پادشاه شد، پسر عم مندر بود، و
اين هداد پدر بلقيس بود. و بيك روايت گويند: او را با دختر پادشاه جن
ازدواج افتاد بلقيس از آن دختر بود. اين هداد چون به ملك نشست، اطراف ممالك
پسر عم را با يمن در ضبط آورد، و با خلق نيكوئي كرد. اما مدة ملك او اندك
روزگاري يافت و درگذشت، و دختر او بلقيس پادشاه شد، و السلام.
السادس بلقيس بنت هداد [5]
بن شراحيل. بعد از پدر پادشاه يمن و مغرب شد، و او را هزار سپهسالار
بود، و بر دست هر يك ده هزار مرد. و او تختي داشت، چنانچه قرآن از آن خبر
ميدهد:
[1] كذا. مسعودي: المعبد بن ابرهه و هو ذو الاذعار. حمزه: العبد ذو الاذعار. مجمل: القنديا القيد بن افريقس [2] اصل وراورتي: دو الادعار [3] اصل: نستامن. پ: اساس. [4] اصل: ذو لاعار. پ: ذو العاد، ذو انواد. ابن خلدون: سمي بذلك لكثره ذعر الناس من جوره [5] كذا، مسعودي: هدهاد بن شرحبيل. مجمل: هداهاد بن عمرو بن سراحيل بن الرائش. حمزه: هداد. دينوري: هدهاد بن شرحبيل بن عمرو. جرجي زيدان، العرب قبل الاسلام: هدهاد برادر بلقيس. راورتي: هيلاد بن سراخيل.