بعد از پدر بتخت نشست، مرد عالم و عادل بود، و اطراف ممالك پدر را در
ضبط آورد و با خلق نيكوئي كرد، و بيك روايت ماني زنديق و اتباع او را بكشت و
پوست ماني پركاه كرد، و بر دروازه جنديشاپور بياويخت. و صاحب تاريخ مقدسي
چنين آرد: اين بهرام هرمز باول مرد درشت و گران طبيعت بود و او را بهرام
الصلف [1] خواندندي، و با خلق درشتي كردي، و خلق از وي هراسان شدندي، و
بنزديك موبد موبدان رفتند، و از حال درشتي بهرام بازگفتند ايشان را فرمود:
كه بامدادان هيچكس بدرگاه او نرود از خورد و بزرگ، تا تنها ماند. تا قدر
مردان بشناسد، همچنان كردند. بهرام از خواب برخاست، هر كرا از خورد و
بزرگ طلب كرد، خورد و بزرگ را نيافت، خوف بر وي غالب شد، موبد موبدان
بنزديك او آمد، تا حال به بهرام باز گفت. بهرام توبه كرد و با خلق نيكوئي
كردن گرفت و مدة ملك او سه سال بود، و درگذشت و اللّه المحسن علي خلقه.
الخامس بهرام بن بهرام
بن هرمز. چون بتخت نشست، خود را شاهنشاه لقب كرد، مرد بزرگ بود بلند
همت، و با كس در بارگاه تخت سخت نگفتي، مگر با يك حاجب از بزرگ منشي كه
بود، اما با خلق عدل كرد. در عهد او ملك مضبوط بود و در حيات پدر سيستان
داشت، پدرش بخواند، ولي عهد كرد، مدت ملك او بروايت تاريخ مقدسي چهار ماه
بود، و بروايت طبري چهار سال، و اللّه اعلم بالحقيقه.
السادس نرسي بن بهرام
پس از بهرام بملك نشست، و بعد از هفتاد سال او را پسري آمد هرمز نام
كرد، او را ولي عهد گردانيد، ممالك پدران مضبوط او بود، و با خلق نيكوئي
كرد، و نه سال ملك راند، و در گذشت.
[1] صلف: تمدح بما ليس فيه او عنده و ادعي فوق ذلك اعجابا و تكبرا فهو صلف (المنجد).