معتقد بودند كه بندگان خدا صاحب افعال خود نيستند و خير و شر را به خدا نسبت مىدادند، و نسبت آن دو را به انسان امرى مجازى مىدانستند. بر خلاف ايشان معتزله يا قدريه طرفدار قدرت و حريّت ارادۀ انسان بودند، و آدمى را در كردار و رفتار خويش آزاد مىپنداشتند. اين فرقه بر اثر نفوذ كلام مسيحى و زرتشتى در اسلام پيدا شدند. از اين جهت مخالفان اين فرقه قدريه يا معتزله را مجوسان يعنى زرتشتيان امت اسلام مىخواندند؛ و به حديثى منسوب به پيغمبر كه گفتهاند، فرموده است: «القدريّة مجوس هذه الامّة» يعنى، «قدريان زرتشتيان اسلامند» استناد مىكردند و مىگفتند زرتشتيان كه به دو اصل خير و شر معتقد بودند و انسان را در برگزيدن يكى از آن، مختار مىدانستند. و معتزله نيز انسان را در برگزيدن راه خير و شر آزاد مىپنداشتند از اين جهت جبريه، معتزله را مجوسان امّت اسلام گفتهاند. اشاعره از مخالفان معتزله بودند.
اشاعره:
يكى از شاگردان ابو على جبايى كه از بزرگان و متأخران معتزله بود، ابو الحسن اشعرى نام داشت (260-324 ه) . وى تا چهل سالگى در محضر استاد خود ابو على به آموختن اصول و روش معتزله مىپرداخت، ولى سرانجام بر استاد خويش اعتراض كرد، روزى در مسأله صلاح و اصلح با وى خلاف جست، و از استاد خويش جدا گشت و از اعتزال توبه كرد.
كلام در شيعه:
بعد از پيدايش علم كلام تدريجا علماى شيعۀ اماميه نيز براى رد دلائل مخالفان، خود را ناگزير ديدند كه همان شيوۀ متكلمان معتزله را در استدلالات خويش به كار برند. ايشان با اين كه در آغاز از علم كلام دورى جسته و به حديث مىپرداختند، ناچار شدند كه براى دفاع از خود به فرا گرفتن اين علم بپردازند. امام جعفر صادق بعضى از ياران خويش را كه نخستين متكلمان شيعۀ اماميه به شمار مىروند در بكار بردن علم كلام و مناظرۀ با مخالفان و رد دعاوى ايشان، تشويق مىفرمود.
زيديه:
كسانى كه قائل به امامت حسين بن على (ع) شدند، پس از او پسرش على بن حسين يعنى زين العابدين (ع) را امام دانستند و پس از رحلت او شيعيان حسنى و حسينى درباره جانشين وى اختلاف كردند. زيديه گفتند كه پس از على بن حسين (ع) پسرش زيد امام است.