نام کتاب : مديريت و فرماندهى در اسلام نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر جلد : 1 صفحه : 18
«وَ فِى الْأَرْضِ آياتٌ لِلْمُوقِنينَ وَ في
أنْفُسِكُمْ افَلا تُبْصِرُونَ؛ و در زمين آياتى براى جويندگان يقين
است، و در وجود خود شما (نيز آياتى است)؛ آيا نمىبينيد!» [1]
وظيفه يك
انسان موحّد و متعهّد و هوشيار اين است كه قبل از هر چيز خويشتن و جهانى را كه در
آن زندگى مىكند، بشناسد؛ و از اصول و نظاماتى كه بر اين عالم وسيع حاكم است، تا
آنجا كه در توان دارد آگاه گردد؛ و همان اصول را در زندگى اجتماعى خود به كار گيرد
كه بزرگترين رمز پيروزى، شناخت همين نظامهاى تكوينى، و به كارگيرى اين سنّتهاى
الهى در نظامات تشريعى است.
انسان
نمىتواند به گونهاى ناموزون، و به صورت وصلهاى ناهمرنگ، در اين جهان هستى زندگى
كند؛ و به همان اندازه كه از «نظام» و «تشكيلات» و «مديريّت صحيح» فاصله مىگيرد،
با شكست و ناكامى رو به رو خواهد شد و محكوم به فناست.
از همه اينها
كه بگذريم، از ويژگيهاى زندگى انسان، اين است كه تمام كارهاى اصلى و مهمّ او به
صورت جمعى انجام مىشود، و كار جمعى، بدون تشكيلات و سازماندهى و مديريّت، محصولى
جز هرج و مرج؛ به هدر دادن نيروها؛ و از بين بردن امكانات و استعدادها، نخواهد
داشت.
اگر تمام
ابزار و وسائل لازم براى انجام يك كار را به منزله «جسم» فرض كنيم، مديريّت صحيح
به منزله «روح» آن است و با جدا شدن اين روح، چيزى جز لاشه گنديدهاى باقى نخواهد
ماند.
اميرمؤمنان
على عليه السلام نقش فرمانده و مدير را در جامعه به رشته و نخ گردنبند تشبيه كرده
است كه دانهها و مهرهها را به هم ارتباط داده و از مجموع آنها يك واحد به هم
پيوسته به وجود آورده است؛ و اگر آن رشته از هم بگسلد، مهرهها پراكنده گرديده و
هماهنگى خود را از دست مىدهند.