responsiveMenu
فرمت PDF شناسنامه فهرست
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
نام کتاب : داستان ياران نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 1  صفحه : 41

اسب‌هاى مجلّل شده، و به سمت خارج از شهر حركت كردند.

آنان پس از طى كردن قسمتى از راه با خود گفتند: «ديگر نبايد با اين لباس‌هاى رسمى و اسبهاى مجلّل حركت كنيم، زيرا هم زودتر شناسايى مى‌شويم و هم اين وضعيّت مناسب حركت در مسير پروردگار نيست، و لذا اسب‌ها و لباس‌هاى مذكور را كنار گذاشته و با پاى پياده به حركت خود ادامه دادند. بر اثر پياده‌روى عدّه‌اى تشنه و برخى خسته و بعضى مجروح شدند. در آن بيابان نگاهشان به چوپانى افتاد كه گلّه‌اى از گوسفندان را به چرا آورده بود.

چوپان گفت: چهره‌هاى شما نشان مى‌دهد كه افراد عادّى نيستيد. شما كه هستيد؟

گفتند: اگر حقيقت را برايت بگوييم، به مأموران حكومت گزارش نمى‌دهى؟

گفت: نه. آن‌گاه تمام داستان را براى او بازگو كردند. چوپان گفت: من هم بيشتر اوقات در صحرا و بيابان هستم، و به آسمان و زمين و خورشيد و ماه و ستارگان و كوه‌ها مى‌نگرم، معتقدم كه بايد خداى آسمان‌ها و زمين را پرستش كرد نه بت‌ها و انسانى مانند پادشاه را. آيا اجازه مى‌دهيد من هم در اين سفر همراهتان گردم؟

گفتند: اشكالى ندارد گفت: اين گوسفندان امانت مردم است، صبر كنيد آنها را به صاحبانشان برسانم سپس به شما ملحق گردم. چوپان گوسفندها را به صاحبانشان رساند و همراه سگش برگشت. آنها وقتى ديدند سگ چوپان سر و صدا مى‌كند و ممكن است آنها را لو دهد از چوپان خواستند سگش را برگرداند. امّا چوپان گفت: او نگهبان خوبى خواهد بود و ما را از خطرات آگاه مى‌كند و مزاحمتى نخواهد داشت. هفت نفرى به همراه سگ چوپان به حركت خود ادامه دادند تا به كنار غارى رسيدند. بر اثر خستگى زياد همگى در داخل غار خوابيدند و سگ در بيرون غار نگهبانى مى‌داد، خواب طولانى كه 309 سال طول كشيد. قرآن مجيد در اين زمينه مى‌فرمايد:

نام کتاب : داستان ياران نویسنده : مكارم شيرازى، ناصر    جلد : 1  صفحه : 41
   ««صفحه‌اول    «صفحه‌قبلی
   جلد :
صفحه‌بعدی»    صفحه‌آخر»»   
   ««اول    «قبلی
   جلد :
بعدی»    آخر»»   
فرمت PDF شناسنامه فهرست