و بااين
جريان ثابت شد كه خداوند هرگز قابل رؤيت نيست.
ما
معتقديم: اگر در بعضى از آيات يا روايات اسلامى سخن از رؤيت پروردگار به ميان
آمده منظور رؤيت با چشم دل و شهود باطن است، چرا كه هميشه آيات قرآن يكديگر را
تفسير مىكنند (القُرآنُ يُفَسِّرُ بَعْضُهُ بَعْضاً).[1]
اضافه بر اين
على عليه السلام در پاسخ كسى كه از حضرتش پرسيد:
«يا اميرالمؤمنين هَلْ رأيتَ ربَّك؛
اى
اميرمؤمنان! آيا هرگز خداى خود را ديدهاى؟» فرمود:
«اأعْبُدُ ما لا أرى؛
آيا كسى را
كه نديدهام پرستش كنم؟»
سپس افزود:
«لا تُدْرِكُهُ الْعُيُونُ بِمُشاهَدَةِ الْعَيانِ، وَلكِنْ تُدْرِكُهُ الْقُلُوبُ
بِحَقايِقِ الايمانِ؛ چشمها هرگز او را آشكارا نمىبيند امّا دلها با
نيروى ايمان وى را درك مىكنند». [2]
ما
معتقديم: صفات مخلوقات را براى خدا قائل شدن از جمله اعتقاد به مكان و جهت و جسميّت
و مشاهده و رؤيت، سبب دور افتادن از معرفت خداوند و آلوده شدن به شرك است، آرى او
برتر از همه ممكنات و صفات آنهاست و چيزى همانند او نمىباشد.
***
[1]. اين جمله معروف است و از ابن عبّاس نقل شده
است، ولى اين معنى در نهجالبلاغه از اميرمؤمنان على عليه السلام به شكل ديگرى
آمده است: «انّ الْكتاب يصدّق بعضه بعضاً ...» (نهجالبلاغه، خطبه 18) و در جاى
ديگر مىفرمايد: «و ينطق بعضه ببعض و يشهد بعضه على بعض» (خطبه 103)