جامعهی جهانی، امروزه به علت دوری از آموزههای وحیانی و الهی دچار بحرانهای روحی و اجتماعی بسیاری شده و برای برونرفت از این مشکلات و تحمل آسان این دردها، هر یک از سنتهای معنوی در گوشه و کنار دنیا به ارائهی عقاید و آموزههای خویش برآمدهاند.
«نیل دونالد والش(1)»، یکی از کسانی است که به زعم خود، ناکارآمدی دین را برای نجات بشر امروز مطرح میکند و با ارائهی تجربهی عرفانی خود و تصویر و خلق خدای جدید، راه نجات بشر را در تعالیم خود معرفی میکند. والش با ارائهی «تعالیم نوین» در زمرهی جنبشهای نوپدید معنوی در عصر حاضر قرار دارد؛ تعالیمی که در آن اگر خبر از خدایی باشد، خدای درون یا خدای انرژی است که زاییدهی پندار و تفکر بشر است. خبری از باید و نبایدهای اخلاقی نیست. خانواده و تربیت معنایی ندارد. قیامت و بازتاب اعمال در آموزههای وی جایگاهی نداشته و این قدرت فکر و خلاقیت انسان است که با تخیل خود، جهان پس از مرگ را خلق میکند تا جایی که قدرت خلاقیت میتواند زندگیهای دیگری خلق کند که منجر به اعتقاد به تناسخ (انتقال روح از حیوانات و اشیا به انسان و بهعکس) شود. وی جنبش جدید خود را که متأثر از اندیشههای مسیحیت، کابالا (عرفان یهود)، بودا، کنفسیوس و لائوتزو بوده، «جنبش اندیشهی نو(2)» مینامد و از کسانی چون: ماهاویرا، کریشنامورتی، پاراماهانسا یوگاناندا، رامانا ماهاراشی کبیر، دالایلاما، الیزابتکلینتون، مادر ترزا، مهربابا و سایبابا به بزرگی یاد کرده و در جایجای آثارش از آنها اسم برده و آنها را به عنوان پیامبران از جانب خدا معرفی میکند که برای تحول در بشریت فرستاده شدهاند.
مهمترین کتاب والش، کتاب «گفتوگو با خدا» است که در سه جلد منتشر گردیده است. او در این کتابها سؤالهای اساسیاش را در تجربهی عرفانی خود از خدای موهوم خود میپرسد و خود نیز از زبان خدا به آنها پاسخ میدهد. البته گفتوگوی والش با خدا در این سه جلد خاتمه پیدا نمیکند و این گفتوگو در کتاب بعدی وی، یعنی کتاب «دوستی با خدا» ادامه پیدا میکند. فرق این گفتوگو با کتابهای قبلی وی- به قول خودش- در این است که والش دیگر پرسشگر نیست و خود را همگام با خدا حس میکند.(3) وی در کتاب دوستی با خدا به گفتهی خودش، رسالت هدایت از جانب خدا پیدا میکند(4) و خدا خطاب به وی میگوید: «تو مردم را به خویشتن خویش، در نتیجه به من بازخواهی گرداند.»(5)
والش در سیر عجیبی پا را فراتر گذاشته و بعد از این آثارش، کتابی به نام «وصل با خدا» را منتشر میکند که در آن صدای خود را صدای الهی برمیشمرد و خود را در جایگاه خدایی قرار میدهد: «این کتاب با یک صدا سخن میگوید و معتقدم که این صدا، صدای خداوند است، صدای الهامات الهی، صدای حضور خداوندی که در درون من و تو در جریان است.»
وی جدا شدن از خدا را سیر عرفانی برمیشمرد: «تو باید خودت را از ما جدا کنی و بعد باید تاریکی را به سوی خود بخوانی.»(6) والش در این تجربه میکوشد اعمال تاریک و نفسانی را نوعی تجربهی عرفان القا کند. برای ادراک چنین تجربهای سیر و سلوک عرفانی نیاز نیست، بلکه برعکس برای رسیدن به این تجربه، باید غرایز نفسانی خویش را تجربه کند تا به اوج برسد.
خدا در اندیشهی والش
بعد از اینکه در غرب، دین و خدا از صحنهی زندگی حذف و دین شخصی مطرح شد، خدا هم خدایی شخصی شد که فقط با تجربه میتوان چنین خدایی را درک کرد و شناخت. دیگر خبری از آموزههای وحیانی برای شناساندن پروردگار به بشر نبود. در همین تجربههای مختلف شخصی بود که تلقی از خداوند زیاد شد و هر کس خدای را به قدر تخیل و وهم خویش توصیف میکرد. والش نیز بر مبنای تجربهی عرفانی خود، خدایی را به تصویر کشیده که نهتنها به اندازهی خدای ادیان الهی است، بلکه خدایی است عاجز که حکمت وجودی این خدا، نظارهگریِ خدایی انسان است. والش به خاطر اینکه بتواند خدای خیالی خود را بر کرسی هستی بنشاند، باورهای قبلی را که ادیان از طریق وحی بهوجود آورده بودند کنار میزند.(7) والش میکوشد خدایی را به تصویر بکشد که کاری جز مشاهده ندارد. خدایی که در برابر انسان و اتفاقهای هستی، نظارهگری میکند و میگوید: «آنچه من انجام میدهم مشاهده است نه قضاوت.»(8) والش تا حدی این خدا را بیخاصیت جلوه میدهد که اعمال بشر برای وی مهم نیست و این اعمال مثل بازی بچهها برای او بیاهمیت است: «آنچه تو انجام میدهی، برای خداوند مهم نیست. شاید شنیدن این حرف برایت دشوار باشد؛ ولی آیا برای تو مهم است بچههایت چهکار میکنند، وقتی آنها را برای بازی به بیرون میفرستی؟»(9) این در حالی است که در آموزههای دینی ما، خداوند متعال با نظارهگری مستقیم خود و توجه به عمل و کردار آدمی، حتی کوچکترین کردار و گفتار وی را به حساب میآورد و این مطلب بیانگر آن است که انسان موجودی است که برای خدا ارزش و اهمیت دارد که با انواع مؤلفههای نظارتی(10)، به انسان و کردار وی توجه ویژه دارد.
مهمترین عقیده نسبت به خدا در اندیشهی والش، خدایی است که برگرفته از اندیشههای فرقهی کابالا (قبّالا یا همان عرفان یهود) و آیین تائو است. نتیجهی این پندار نسبت به خدا این است که این خدا مخلوق اندیشهی آدمی است، چون این اندیشه است که انرژی میآفریند؛ والش از این سخن به عنوان راز خدا نام میبرد: «میدانی! هر فکری دربارهی من داشته باشی، مرا همانگونه خواهی دید. هزاران سال است بشر بر اساس افکاری که از من داشته مرا دیده است. این بزرگترین راز در مورد خداوند است. من آنگونه که تو مرا میپنداری بر تو ظاهر خواهم شد. خداوند، همانی است که تو میپنداری.»(11)
معنویت در ستیز با دین و شریعت
والش تمامی شرایع و ادیان الهی را انکار کرده و اختیار مطلق را به انسان میدهد: «در عالم احدیت، «باید» یا «نبایدی» وجود ندارد، تو مختاری هر کاری که میخواهی انجام دهی.»(12) وی آنچه که در مقابل شریعت و آموزهی وحیانی بیان میکند، ندای درون است که باید به صدای آن گوش دهیم که این ندای درون، همان تبعیت از هوای نفس است.
والش تمامی آموزههای ادیان را دربارهی دعوت به اطاعت و عبادت خداوند جعلی دانسته و این نیاز فطری یعنی پرستش را ساختهی حاکمان جبار میداند.(13) وی شرایع (آموزههای عملی) تمامی پیامبران را نفی کرده و میگوید: «چیزی به نام ده فرمان به معنای امروزی کلمه وجود ندارد. هر آنچه پروردگار بگوید باش، موجود خواهد شد و نیازی به فرمان دادن نیست و چنانچه فرامینی را صادر کند، بهطور خود به خود و فوری اجرا میشود.»(14) در اینجا باید خاطرنشان کرد که فرمان خدا دو صورت تکوینی و تشریعی دارد. بله، درست است که خدا در عالم تکوین هر چه بخواهد همان خواهد شد؛ ولی در تشریع (احکام عملی)، یک طرف فرمان، اختیار انسان است و این یکی از سنتهای الهی است که انسان در این اطاعتها سنجیده شود. اگر انسانها احکام و فرمانهای خدا را در جوامع خود به اجرا درآورند، خواست خداوند، تحقق مییابد؛ و اگر نکنند، فساد و تباهی در جوامع، فراگیر خواهد شد.
ارزشهای اخلاقی در نگاه والش
در آموزههای انسانمحورانهی والش اصل و اساس، خواستهها و تمایلات نفسانی انسان است. اندیشهی انسانمحورانه و لذتگرایانهی والش را میتوان در این سخنان وی که از زبان خدا بیان میکند، یافت: «اگر چیزی در بخشی از آفرینش هست که تو از آن لذت نمیبری، به آن احترام بگذار، آن را تغییر بده و چیز دیگری را انتخاب کن.»(15) در این اندیشه است که دیگر خوبی و بدی معنای خود را از دست میدهد: «من چیزی را «بد» یا «خوب» نمینامم ]تو هم بهتر است این کار را نکنی[؛ چون تو موجود خلاقی هستی.»(16) والش بنا بر آموزههای مسیحیت، در مورد گناه نخستین (گناه آدم در بهشت)، آن را مساوی با فکر و خلاقیت میداند.(17) بدین ترتیب، آنچه به عنوان هبوط آدم توصیف شده در واقع، تعالی او به حساب میآمده و در واقع، مهمترین رویداد در تاریخ بشریت محسوب میشود؛ چون بدون آن دنیای نسبیت وجود نداشت. عمل آدم و حوا گناه نخستین نبود، بلکه در واقع اولین نعمت خداداد بود. تو باید از صمیم قلب از آنها تشکر کنی. چون آدم و حوا با اولین انتخاب نادرستی که کردند، امکان هرگونه انتخابی را بهطور کلی فراهم ساختند.(18)»
در معنویت والش، شیطان، محبوب خداوند است.(19) والش گناه را زاییدهی ذهن میداند و میگوید: «اگر چیزی هم به نام گناه باشد، همین است که به خود اجازه دهی، چیزی شوی که حاصل تجارب دیگران است.»(20) راه رسیدن به خدا در عرفان والش، انقطاع از خدای یکتاپرستان است: «ابتدا لازم بود که ارتباطت را با خداوند رها (انکار و فراموش) کنی.»
پینوشتها:
1. Neale Donald Walsch
. New Thought Movement2
3. دوستی با خدا، ص20.
4. همان، ص78.
5. همان.
6. گفتوگو با خدا، ج1، ص75.
7. همان، ص39 و 40.
8. همان، ج3، ص162.
9. همان، ج1، ص46.
10. مؤلفههای نظارتی در روایات عبارتاند از: خداوند متعال، حضرت نبیاکرم(ص)، ائمهی اطهار(ع)، ملایک نویسندهی اعمال، اعضا و جوارح آدمی، زمین، مؤمنان و صالحان جامعه و ارواح مؤمنان و صالحان.