پيش از آنكه «مسئله اجتهاد» را، از منظره نوين به كاويم و از اجتهاد مطلوب سخن گوييم، بهتر است آن را در واقعيت كنونياش بررسي كنيم. امروزه اجتهاد همچنان در بند باورهاي متافيزيكي موروثي باقي مانده است؛ باورهاي راسخ و ثابتي كه مصلحان توان نفوذ و ايجاد تحول در آن ندارند. اين باورهاي راسخ گستره وسيعي را در بر ميگيرد؛ مفاهيم، سيطرهي حديث، تفسير و چيرگي قرائت آيات قران به گونهي مجزا ولي مرتبط با يكديگر، غلبه علم كلام سنتي، ساز و كارها و شيوههاي تحليل موضوعات مختلف و سر انجام اين باور كه «حقيقت» تنها در چارچوب مكاتب رسمي شريعت وجود دارد.
اين بدان معنا است كه، با وجود دگرديسيهاي عظيم در روشها و شيوههاي تحليل و بررسي، ذهن مجتهد امروزي همچنان در بند فتواها و امور جدلي گذشته است. اين مفاهيم و روشها، مجتهد امروزي را در دايرهيي بسته و سترون قرار ميدهد؛ به گونهيي كه خود را در دفاع از آموزهها و پندارها ناگزير مييابد و در اين راه از ابزارهايي به نام تاويل و اخبار واحد بهره ميبرد؛ در حالي كه اين كار نوعي سركوب و زير سلطه در آوردن حقيقت است.
روش كنوني بر گونهيي بر داشت تاريخي ـ كه از تعصبها و جزميتها انباشته است ـ استوار مينمايد. چالشها و درگيريهاي سياسي بر پيكر اين روش جامهي ثابت پوشانده و اجتهاد را از روح حقجويي و آزاد انديشي ـ كه بر متفكران خلاق و نوآور سدههاي نخستين حاكم بود ـ دور ساخته است.
مكاتب فقهي اسلام در آغاز، بر اساس نيازهاي اساسي امت و با توجه به ضرورت زندگي و پرسشهاي بر آمده از واقعيتهاي زمانه شكل گرفتهاند. از اين رو، خلاقيت، بلوغ فكري و نيز خود آگاهي مجتهدان پايهگذار از عناصر اصلي آن به شمار ميآمد.
به تدريج با رواج مذهبگرايي ـ كه در جريان حركت علمي پديد آمد ـ آتش فروزاني كه در روان متفكران دوره نخست شعله ميكشيد، رو به سردي نهاد و اجتهادها، فتواها و قواعد ـ كه متفكران اوليه پديد آورده بودند ـ به قوانيني سخت تبديل شد ـ چالشهاي سياسي و مداخلهجوييهاي فرمانروايان نيز قدرت و پايندگي اين قوانين را فزوني بخشيد.
از آن پس، اجتهاد ـ كه پيشتر به معناي ارائه ديدگاه و فهم آزاد و مستقل هر يك از فقيهان بود ـ به فهم و بيان تفسيرهاي مجتهدان درون هر مكتب محدود شد؛ اختلاف پايان پذيرفت و عرصه بر هر گونه نوآوري تنگ گرديد. ميان نوآوري و شرح و باز گفت آراي پيشينيان، تمايزي آشكار وجود دارد. پس از دوره مجتهدان پيشگام، نسلي برآمد كه جز به شرح و حاشيه نويسي نميپرداخت. روشن است كه فرو غلتيدن در گرداب شرح و حاشيه نويسي از باز انديشي در كتاب و سنت خطرخيزتر است؛ زيرا فروماندن در اين دايره سبب ميشود مجتهدان اوليه و فهم و نوآوريهايشان ـ كه بشري و محدود بود ـ مقدس گردد و گفتارشان فراگيري و مقبوليت يابد در نتيجه عبارتهايي چون «فلان فقيه بر اين باور است» از ميان رفت و جملاتي چون «شافعيه، حنفيه و جعفريه برآنند» سكه رايج گرديد.
پيآمد اين امر، همان است كه مسلمانان، در قرون بعد به آن رسيدند و همچنان بر ذهن دانشجويان علوم اسلامي و حتي فقيهان امروز پنجه افكنده است؛ يعني چيرگي مكتبگرايي در گستره لغت فقه، تفسير، علم اصول، رجال و درايه بدين معنا كه از اين پس هر مكتبي در تمام علوم و معارف ياد شده رويكردي خاص و از پيش معلوم خواهد داشت. در دوران تدوين، برداشتها و تفسيرهاي علمي هر مكتب رهآورد فهم پوياي پايهگذار آن مينمود و هدف نسلهاي بعد آن بود كه، به جاي پاي بندي به امور ثابت، بر دست آوردهاي پيشنيان بيفزايند و پا را از آنها فراتر نهند.
پس از از عصر، پايبندي به نظامي مشخص و ثابت براي فهم و محدود شدن به اجتهاد پيشنيان ـ كه با نوآوري و خلاقيت ناسازگار است ـ رشد كرد. بدين ترتيب، استنباط و تفكر علمي در سير خود به ابعاد و معاني تازهيي از كتاب و سنت دست نيافت.
از سوي ديگر، اين امر ميتواند معلول برداشتي فلسفي از دانش باشد. اين برداشت ميكوشد ـ بي آن كه شرايط مجتهد، زمينههاي تاريخي و وضعيت فرهنگي و اجتهادي شكل دهندهي آن نظريه را مورد توجه قرار دهد ـ نظريههاي علمي دورهيي معين از تاريخ را مطابق واقع بداند. در نتيجه هر برداشت علمي مطلق ميگردد و راه را بر هر گونه تلاش براي نو آوري و بازانديشي ميبندد.
در دو قرن اخير، گروهي از اصلاح گران كوشيدهاند در پارهاي از برداشتهاي فقهي و كلامي تجديد نظر كنند. اين تلاشها به رغم ارزش و اهميت ويژهاش پراكنده و بي حاصل از كار درآمد؛ زيرا بر فهم گسترده و عميق واقعيت استوار نبود و بيشتر واكنشي در برابر چالشهاي زمانه مينمود؛ واكنشي كه ديري نپاييد و به زودي در دام جريان غالب تقدس گرايي و شموليت خواهي گرفتار آمد. با اين همه، امروزه براي پيريزي فهم نظري معضل و جست و جوي راههاي برون رفت از آن كوششهاي تازهيي در حال شكلگيري است كه رواج و مقبوليت فراوان يافته است. اين تلاشها اغلب بر دو ركن استوار است:
1 ـ فرا رفتن از چارچوبها و اصول مسلم مذاهب و روي نهادن به گسترهي دين.
بدين معنا كه مجتهد بايد تنها بر اصول و قواعد شناخته شده در مكتب خود قناعت نورزد و آرا و نظريههاي علمي عموم مسلمانان در مكاتب مختلف را مورد توجه قرار دهد؛ به بيان ديگر، بايد به جاي محدود ماندن در چارچوب و منابع مكتبي معين تمام كتابهاي فقهي و كلامي را منبع قرائت، تأمل و پژوهش به شمار آورد.
اين ركن (فراگذشتن) در بحثهاي دانشگاهي اصلي مسلم و پذيرفته شده است؛ اما متاسفانه هنوز در ميان مدراس و حوزههاي ديني ما ارج و اعتبار درخور نيافته است.
دربارهي فرارفتن ميتوان پا را از اين فراتر نهاد و نظر خود را به تمام معارف بشري معطوف ساخت تا پژوهشهاي مجتهدان بتواند تمام آرا و انديشه را فهم كند و بر تفاعل و ابداع نيز توانا باشد.
محمد ابوزهره اين گونه اجتهاد را، به جاي شيوهي رايج ـ كه «اجتهاد در مذهب يا مكتب» خوانده ميشود ـ «اجتهاد در دين» مينامد. كسي كه از روشهاي نوين پژوهش اندك آگاهي داشته باشد، ميتواند تفاوت آشكار اين دو گونه اجتهاد را دريابد.
2 ـ تكيه بر «نظريه ي مقاصد» در اين روش، تعرض روايات و معاني مختلف يك روايت با مراجعه به قوانين عام برآمده از مجموعهي آيات قرآن مورد داوري قرار ميگيرد.
مجتهد در آغاز، به منظور جستو جو و كسب عناصر مشتركي كه بيانگر اهداف عام و اساسي قرآن است، مجموع آيات قرآن را قرائت ميكند و در مييابد. اين گونه قرائت ضابطهيي كلي (قانون عام) در اختيار او قرار ميدهد تا بتواند فهم و استنباط خود را از فرو غلتيدن در گرداب تعارضها و جزميتهاي مذهبي يا تاريخي مصون دارد. وقتي قرائت و تأملي چنين مقدمهي ضروري استنباط احكام باشد، افقهايي نوين فرا روي مجتهدان ميگشايد و امكان شكلگيري ديدگاههاي عام را براي آنان فراهم ميآورد. در اين موقعيت، امتياز نهادن ميان گونههاي متفاوت استنباط تنها با آگاهي از تفاوتهاي موجود در ديدگاههاي عام ممكن است و با شناخت مكاتب فقهي و فتاوا ميسر نخواهد بود.
اين رويكرد روشي، سير حركت اجتهاد را در جهت عكس روش متداول قرار ميدهد؛ زيرا استنباط كنوني از احكام جزئي ميآغازد و به پي ريزي ديدگاههاي عام و ترسيم خطوط كلي ميانجامد؛ يعني از خاص به عام حركت ميكند. در روش پيشنهادي سير حركت اجتهاد از عام به خاص است. رهآوردهاي اين روش نوين بسيار است و حاكميت نظرگاههاي قرآني بر احكام عام فقهي مهمترين آنها به شمار ميآيد.
در اين گستره، نميتوان تلاشهاي فكري طاهر بن عاشور،1 در جهت توسعهي مقاصد و افزودن اصل «آزادي» بر مقاصد عام شريعت را تحولي اساسي به شمار آورد. كار او تنها در امتداد تلاشهايي است كه به وسيلهي فقيهان پيشين از امام جويني تا شاطبي شكل گرفته است. اين دانشور به روش آنان راه پيمود و به همان نتايج دست يافت.
تلاشهاي فكري كساني چون حسن حنفي و نصر حامد ابوزيد نيز، به رغم اختلاف روشها و دست آوردهاي تازه در گسترهي مقاصد، كوششهايي كلي و غير دقيق به شمار ميآيد.
در پايان سخن، پرسشي اساسي در برابر ما رخ مينمايد: فايدهي بازنگري در روش و انبوه نوشتههاي گذشتگان چيست؟ به نظر ميرسد گونههاي مختلف انديشهي پيشينيان با برخي شرايط و مناسبات آن روزگار در آميخته است. اين انديشهها به بررسي دقيق، شناخت و سرانجام كنار نهادن نياز دارد تا بتوان از منظري فراخ و دور از همهي آنچه بعضي «ضرورتهاي مذهبي» مينامند، اجتهاد را از سر گرفت.2
1 ـ متفكر و مصلح ديني تونسي كه كتاب مهم «مقاصد الشريعة الاسلاميه» از آثار اواست. (مترجم)
2 ـ اين نوشته ترجمهي مقالهيي با همين عنوان است كه در فصل نامهي المنطق، شماره 115، 1996، ص 141 ـ 145، منتشر شد.