يك طرف مصلحت راست گفتن و از طرف ديگر مصلحت حفظ جان انسان بىگناه. چه كسى بايد معين كند كه كدام يك از اين دو مهمتر است و بايد آن را مقدّم داشت؟ آيا حفظ جان آن شخص مهمتر است يا راستگويى؟
بحث ديگرى كه آن هم به فلسفه اخلاق مربوط مىشود بحث «ملاك خوبى و بدى» است. وقتى نظريه خاصى را در باب ملاك خوبى كار و ارزش عمل پذيرفتيم، اين پرسش مطرح مىشود كه آيا اين امر تنها به جامعه انسانى اختصاص دارد يا فراتر از آن هم قابل طرح است؟ براى مثال، اگر معتقد شديم كه «عدالت خوب است»، «ظلم بد است»، و «تبعيض ناروا است»، آيا بدين معنا است كه تنها براى انسانها عدالت خوب، و ظلم و تبعيض بد است، يا حتى نسبت به خداوند هم مىتوان چنين قضاوتى را بيان داشت؟
حال اگر پذيرفتيم كه اينگونه امور، فراتر از جامعه انسانى بوده و از جمله در مورد خداوند هم قابل طرح است، چه الزامى وجود دارد كه خداوند از احكام و قضاوتهاى عقل ما پيروى نمايد و رفتارش مطابق همان چيزى باشد كه عقل ما بدان حكم مىكند؟ آيا عقل مىتواند درباره خداوند تعيين تكليف نمايد؟ براى مثال، وقتى مىگوييم: خداوند بايد كار نيك را پاداش دهد، آيا بدين معنا است كه عقل ما بر خدا حكومت دارد و خدا بايد تابع عقل ما باشد؟
نيز در بحث «منشأ حقوق» وقتى معتقد شديم خدا حقوق را تعيين مىكند، اين پرسش مطرح است كه آيا تعيين حقوق گزافى است يا داراى ملاك است؟ در جلسه قبل گفتيم كه عقل ما حكم مىكند كه تعيين حقوق، تابع مصالح و مفاسد است. اكنون به دنبال آن، اين پرسش مطرح مىشود كه در اين جا آيا عقل ما به خدا دستور مىدهد و خدا در اين مسأله بايد تابع عقل ما باشد؟
مباحث و پرسشهاى فوق از دشوارترين و پيچيدهترين مسايل عقلى است و همانگونه كه اشاره كرديم، محل التقاى فلسفه حقوق، فلسفه اخلاق، الهيات و فلسفه مىباشد و درباره آن مباحث علمى و بحثانگيزى صورت پذيرفته است كه در اين جا تلاش مىكنيم با بيانى نسبتاً ساده، راه حلى براى آن ارايه نماييم.
2. مفهوم مصلحت
بارها بيان شد كه اراده تشريعى خدا و نيز اراده تكوينى خدا بر وفق مصالح و مفاسد است؛