آن دو را فراهم مىسازد، وجوه افتراق تكوينى آنان نيز منشأ يك سلسله تفاوتها و اختلافهاى تشريعى (چه در حوزه امور فردى و چه در امور اجتماعى) مىشود.
منشأ اين پرسش، همان شبهه معروفِ «استنتاج بايد از هست» است. اين بحث را ميان متفكّران غربى، نخستين بار ديويد هيوم (1711 ـ 1771 م) فيلسوف اسكاتلندى طرح كرده است. به عقيده هيوم و پيروان وى، «بايد»ها و «نبايد»هاى اخلاقى و حقوقى هيچگاه نمىتواند از «هست» و «نيست»هاى تكوينى به دست آيد و فيلسوفان اخلاق و حقوق بايد از اين نوع مغالطه به شدّت بپرهيزند؛ بنابراين، اختلافهاى طبيعى هرگز نمىتواند مجوّز حقوق و تكاليف متفاوت باشد. اين شبهه كه اساساً فلسفى و بلكه منطقى است، با علوم گوناگونى سر و كار دارد و بحث گستردهاى را مىطلبد كه خلاصه بحث را ذكر مىكنيم تا زمينه مساعدى براى حقوق و تكاليف گوناگون زن و مرد فراهم آيد.
شبهه مذكور، به زبان منطقى چنين تقرير مىشود: در نتيجه قياس، هرگز نمىتوان لفظى را به كار برد كه در هيچيك از دو مقدّمه آن نيامده باشد؛ بنابراين، از ضميمه كردن دو مقدّمه كه بر هست و نيست مشتمل است، نمىتوان نتيجهاى را به دست آورد كه بايد و نبايد را در بر داشته باشد؛ پس از نظر منطقى، استنتاجِ بايد از هست چگونه مىتواند صحيح باشد؟
خلاصه پاسخ اين است: هرقضيهاى كه از قبيل «هست»ها است، هميشه جزئى به نام «مادّه» دارد كه اغلب ذكر نمىشود. اين جز مىتواند ضرورت، امكان يا امتناع باشد. اگر قضيهاى بيانگر ارتباط علّى و معلولى باشد ـ مانند قضيه شرطيهاى كه در آن، تحقّقِ شرط، علّت تامّه تحقّق جزا است ـ مادّه آن قضيه، ضرورت بالقياس خواهد بود؛ يعنى وجود معلول، در ظرف تحقّقِ وجود علّت، ضرورت بالقياس دارد. اين مادّه قضيّه مىتواند در نتيجه قياس منطقى به صورت لفظِ «بايد» ظاهر شود؛ پس در اين گونه موارد، بايدى كه در نتيجه قياس مىآيد، چيزى نيست كه در هيچ يك از دو مقدّمه نباشد؛ براى مثال اگر بتوان گفت كه تركيب اكسيژن و ئيدروژن (به نسبت معيّن و در وضعى خاص) علّت پيدايش آب است، اين قضيه را به صورت شرطيّه نيز مىتوان بيان كرد؛ يعنى بگوييم: «اگر اكسيژن و ئيدروژن با يكديگر تركيب شوند، آب پديد مىآيد»، و بعد اين قضيه را به آن ضميمه مىكنيم كه «امّا آب پديد آمده است». در اين صورت، قياسى استثنايى حاصل مىشود كه نتيجه آن اين است: «بايد اكسيژن و ئيدروژن با يكديگر تركيب شده باشند».