است، بشر نيازى به استفاده از نيروى عقل و شكوفا كردن توانايىهاى خدادادى خود نخواهد داشت.
اين طرز تلّقى از دين كاملا ناصواب و به دور از حقيقت است و هرگز دين حقّى را نمىتوان نشان داد كه خواهان كنارگذاردن عقل و توانايىهاى انسان باشد و خود را پاسخگوى تمام نيازمندىهاى بشر معرّفى كند.
بعد از مردود دانستن اين نگرش اكثرى به دين، اين سؤال از نو مطرح مىشود كه قلمرو واقعى دين چيست؟ و انسان در چه امورى موظّف به پيروى از دين است؟ سؤالى كه چند قرن پيش سر منشأ كشمكشهاى فراوان بين ارباب كليسا و رجال سياست در مغرب زمين شد و سرانجام به صلحنامهاى نانوشته منتهى گشت كه در حقيقت دومين پاسخ به پرسش مورد نظر مىباشد:
پاسخ دوم:
آن كه گفته شود: زندگى انسان مشتمل بر دو بخش دنيا و آخرت است و اين دو بخش كاملا مجزّا و مستقلّ از يكديگرند، به گونهاى كه عملكرد انسان در امور مربوط به دنيا هيچ گونه تأثيرى در سرنوشت اخروى او ندارد. بشر در امور اخروى و رابطهاش با خدا بايستى از دين دستور بگيرد و در امور دنيوى و زندگى اين جهانى مُجاز است آن گونه كه خود مىپسندد عمل كند. اين همان ديدگاه سكولاريسم يا جدايى دين از عرصههاى اجتماعى است و به ديدگاه «اقلّى» معروف است.
اين ديدگاه نيز ناتمام به نظر مىرسد؛ زيرا گرچه «زندگى» انسان قابل تقسيم به دو بخش دنيا و آخرت است: كه بخش دنيايى آن از تولد آغاز و با مرگ پايان مىپذيرد و بخش آخرتى آن با مرگ شروع و تا بىنهايت امتداد مىيابد و هر يك از اين دو بخش ويژگىهايى مخصوص خود را دارد، لكن تقسيم ياد شده بدين معنا نيست كه «رفتار» و اعمال انسان در دنيا نيز داراى دو بخش است: اعمال دنيوى و اعمال اخروى كه اين دو بخش هيچ گونه ارتباطى با يكديگر ندارند.
چنين نگرشى ـ كه كار دين را تنها نيايشهاى فردى و يا گروهى مىداند كه در عبادتگاههايى مانند كليسا و مسجد و امثال آن انجام مىگيرد و محصور به رابطه فردى انسانها با خداست و ارتباطى به زندگى اجتماعى او ندارد، علاوه بر اين كه مستند به دليل صحيحى نيست، به هيچ وجه با محتواى اديان الهى سازگار نمىباشد و چنانكه مىدانيم هر دين حقّى ـ صرف نظر از