تَهْوِي إِلَيْهِ ثِمَارُ[1] الاَْفْئِدَةِ مِنْ مَفَاوِزِ[2] قِفَار[3] سَحِيقَة[4] وَمَهَاوِي[5]فِجَاج[6] عَمِيقَة وَجَزَائِرِ بِحَار مُنْقَطِعَة، حَتَّى يَهُزُّوا[7] مَنَاكِبَهُمْ[8]ذُلُلا يُهَلِّلُونَ[9] للهِِ حَوْلَهُ وَيَرْمُلُونَ[10] عَلَى أَقْدَامِهِمْ شُعْثاً[11]غُبْراً[12] لَهُ، قَدْ نَبَذُوا السَّرَابِيلَ[13] وَرَاءَ ظُهُورِهِمْ وَشَوَّهُوا[14]بِإِعْفَاءِ[15] الشُّعُورِ مَحَاسِنَ خَلْقِهِمُ؛ از بيابانهاى خشك و بىآب و علف، و دور، و درهها و فاصلههاى ژرف بين كوهها و جزيرههاى از هم پراكنده درياها، عشق و محبت مخلصانه و نابِ (شيفتگان و حقپرستان) به سوى آن (خانه باعظمت الاهى) پَر مىكشد، به نحوى كه (خود را به آن كعبه آمال رسانيده و) به عنوان اظهار ذلّت (و مسكنت در پيشگاه كبريايى حقتعالى) شانهها را «لا اله الاّ الله» گويان بر گِرد خانه كعبه به
[1] منظور از ميوه قلب، پاكترين و نابترين محبتهاى خالصانهاى است كه خود صاحب دل در آن به وديعت نهاده: «القَلْبُ حَرَمُ اللهِ فَلا تُسِْكنْ حَرَمَ اللهِ غَيْرَ اللهِ». بحارالانوار، ج 70، ص 25، حديث 27. [2] جمع مفازه: فلات. وجه تسميه آن را در العين، ج 7، ص 389 مىتوان ديد. [3] جمع قَفْر: خالى از آبادانى. همان، ج 5، ص 151. [4] سَحْق: دورى. همان، ج 3، ص 37. بنابراين، سحيق؛ به معناى دور است. [5] جمع مَهوى: مابين دو كوه و مانند آن. صحاح، ج 6، ص 2538. [6] راهِ دور. مجمع البيان، ج 7 و 8، ص 133. [7] قال الله تعالى: «وَهُزِّي إِلَيْكِ بِجِذْعِ النَّخْلَةِِ». (مريم، 25) حركت و تكان دادن. [8] منكب: شانه. [9] تهليل: لاالهالاّالله گفتن. [10] پيمودن. [11] جمع اشعث: ژوليده موى. [12] جمع اغبر: گردآلود. [13] آنچه (همچون پيراهن يا زره) بر تن انسان پوشيده مىشود، سِربال ناميده مىشود و جمع آن «سَرابيل» است. مصباح المنير، ص 272. [14] الشَّوَهُ: بدتركيبى در خلقت. همان، ص 328. [15] اعفاء: رها كردن مو و پيرايش ننمودن.