بدن مادي است يا حقيقت نامحسوس ديگري بهنام روح دارد؟ و به فرض وجود روح، آيا پس از مرگ، قابل بقاست يا نه؟
بديهي است بررسي اينگونه مسائل با روش علوم تجربي ميسر نيست، بلکه بايد براي حل آنها از روش تعقلي بهرهگيري شود و طبعاً علم ديگري ميبايد که چنين مسائل غيرتجربي را مورد بررسي قرار دهد و آن علمالنفس يا روانشناسي فلسفي است.
همچنين مسائل ديگري از قبيل اراده و اختيار که اساس مسئوليت انسان را تشکيل ميدهد، بايد در اين علم اثبات شود.
وجود چنين علمي و ارزش راهحلهايي که ارائه ميدهد، در گرو اثبات وجود عقل و ارزش شناختهاي عقلاني است. پس بايد علم ديگري نيز باشد که به بررسي انواع شناخت و ارزيابي آنها بپردازد تا معلوم شود که ادراکات عقلي چيست؟ و چه ارزشي را ميتواند داشته باشد؟ و چه مسائلي را ميتواند حل کند؟ و آن نيز يکي ديگر از علوم فلسفي است که «شناختشناسي» ناميده ميشود.
در زمينهٔ علوم عملي مانند اخلاق و سياست هم مسائل اساسي و مهمي وجود دارد که حل آنها از عهدهٔ علوم تجربي برنميآيد و ازجمله آنها شناختن حقيقت خير و شر و خوب و بد اخلاقي و ملاک تعيين و تمييز افعال شايسته و ناشايسته است. بررسي اينگونه مسائل هم نيازمند علم يا علوم فلسفي خاصي است که آنها هم به نوبهٔ خود نيازمند «شناختشناسي» خواهند بود.
با دقت بيشتر معلوم ميشود که اين مسائل با يکديگر ارتباط دارند و مجموعاً با مسائل خداشناسي بستگي پيدا ميکنند؛ خدايي که روح و بدن انسان و همه موجودات جهان را آفريده است؛ خدايي که جهان را با نظم خاصي اداره ميکند؛ خدايي که انسان را ميميراند و بار ديگر براي پاداش و کيفر زنده ميسازد؛ پاداش و کيفري که به کارهاي خوب و بد تعلق ميگيرد؛ کارهاي خوب و بدي که با اراده و اختيار انجام گرفته باشد و... .