شناخت خداي متعالي و صفات و افعال او، سلسله مسائلي را تشکيل ميدهد که در علم «خداشناسي» (الهيات بالمعني الاخص)، مورد بررسي قرار ميگيرد.
اما همه اين مسائل، مبتني بر يک سلسله مسائل کليتر و عموميتري است که قلمرو آنها امور حسي و مادي را نيز دربرميگيرد، از اين قبيل:
موجودات در پيدايش و بقاء خودشان نيازمند يکديگرند و ميان آنها رابطه فعل و انفعال، تأثير و تأثّر و عليت و معلوليت برقرار است؛ همه موجوداتي که در تيررس حس و تجربه انسان قرار دارند، زوالپذيرند، ولي بايد موجود ديگري باشد که امکان زوال نداشته باشد و بلکه به هيچوجه عدم و نقص، راهي بهسوي او نيابد؛ دايره هستي منحصر به موجودات مادي و محسوس و همچنين منحصر به موجودات متغير و متحول و متحرک نيست، بلکه انواع ديگري از موجودات هستند که اين ويژگيها را ندارند و نيازي به زمان و مکان هم نخواهند داشت.
بحث دربارهٔ اينکه آيا لازمهٔ هستي، تغير و تحول و زوالپذيري و وابستگي است يا نه، و به ديگر سخن آيا موجود ثابت و زوالناپذير و مستقل و ناوابسته هم داريم يا نه، بحثي است که پاسخ مثبت آن، به تقسيم موجود به مادي و مجرد، ثابت و متغير، واجبالوجود و ممکنالوجود و... ميانجامد، و تا اينگونه مسائل حل نشود و مثلاً وجود واجب و مجردات ثابت نشود، علوم خداشناسي و روانشناسي فلسفي و مانند آنها پايه و اساسي نخواهند داشت و نهتنها اثبات اين مسائل، محتاج به استدلالات عقلي است، بلکه اگر کسي بخواهد آنها را ابطال کند نيز ناگزير است که روش تعقلي را بهکار گيرد؛ زيرا همانگونه که حس و تجربه به خودي خود توان اثبات اين امور را ندارد، توان نفي و ابطال آنها را هم نخواهد داشت.
بدينترتيب، روشن شد که براي انسان يک سلسله مسائل مهم و اصولي مطرح است که هيچيک از علوم خاص، حتي علوم خاص فلسفي، پاسخگوي آنها نيستند و بايد علم ديگري براي بررسي آنها وجود داشته باشد و آن همان متافيزيک يا علم کلي يا فلسفه نخستين است که موضوع آن، اختصاصي به هيچيک از انواع موجودات و ماهيات متعين و