3. در فلسفه، معيار بازشناسي امور حقيقي از امور وهمي و اعتباري بهدست ميآيد. ازاينرو گاهي هدف اصلي فلسفه، شناختن امور حقيقي و تمييز آنها از وهميات و اعتباريات شمرده ميشود، ولي بهتر آن است که آن را هدف شناختشناسي بدانيم.
4. ويژگي مفاهيم فلسفي اين است که از راه حس و تجربه بهدست نميآيد، مانند مفاهيم علت و معلول، واجب و ممکن، مادي و مجرد. اين مفاهيم اصطلاحاً معقولات ثانيهٔ فلسفي ناميده ميشوند و توضيح آنها در مبحث شناختشناسي خواهد آمد.
با توجه به اين ويژگي ميتوان دريافت که چرا مسائل فلسفي تنها با روش تعقلي قابل اثبات است، و چرا قوانين فلسفي از راه تعميم قوانين علوم تجربي بهدست نميآيد.
خلاصه
1. مسائل يک علم عبارت است از قضايايي که موضوعات آنها تحت عنوان جامعي (کل يا کلي) مندرج ميشوند، و موضوع علم عبارت است از همان عنوان جامع.
2. ممکن است يک عنوان، موضوع علم عامي قرار گيرد و با اضافه کردن قيودي به آن، موضوعات علوم خاصي، در قلمرو آن علم عام پديد آيد، و ازجمله اين قيود، «قيد اطلاق» است؛ مثلاً «مطلق جسم»، موضوع علم عام «طبيعي»، و «جسم مطلق»، موضوع «سماع طبيعي»، و جسمهاي مقيد، موضوعات ساير علوم خاص طبيعي را تشکيل ميدهند.
3. پيش از ورود در مباحث هر علمي لازم است موضوع آن علم شناخته شود و وجود آن اثبات گردد (اگر بديهي نباشد)، و همچنين لازم است اصولي که اثبات مسائل آن علم متوقف بر آنهاست، شناخته شوند و اين همه را مبادي تصوري و تصديقي علم مينامند.
4. کليترين مبادي علوم، در فلسفه اُولي مورد بحث قرار ميگيرند.
5. موضوع فلسفه بهعنوان علم عامي که شامل همه علوم حقيقي ميشود، «مطلق موجود» است، ولي موضوع فلسفه به معناي اخص (متافيزيک) «موجود مطلق» است، و مسائل آن قضايايي هستند که اختصاص به نوع خاصي از موجودات ندارند.