(که ويژگي آن را آزادي ميشمردند) و نوعي ايدئاليسم سوق داد؛ مکتبي که بهدست «هگل» سامان يافت و بهصورت يک نظام فلسفي نسبتاً منسجم درآمد و بهنام «ايدئاليسم عيني» ناميده شد.
هگل که معاصر شلينگ بود، جهان را بهعنوان افکار و انديشههايي براي روح مطلق تصور ميکرد که ميان آنها روابط منطقي حکمفرماست نه روابط علّي و معلولي، بهگونهاي که ديگر فلاسفه قائل هستند.
به نظر وي سير پيدايش ايدهها، از وحدت به کثرت و از عام به خاص است. در مرتبه نخست، عامترين ايدهها يعني ايدهٔ «هستي» قرار دارد که مقابل آن يعني ايدهٔ «نيستي»، از درون آن پديد ميآيد و سپس با آن ترکيب شده بهصورت ايدهٔ «شدن» درميآيد. شدن که جامع (سنتز) هستي (تز) و نيستي (آنتيتز) است، بهنوبهٔ خود در موقعيت «تز» قرار ميگيرد و مقابل آن از درونش ظاهر ميشود و با ترکيب شدن با آن، سنتز جديدي تحقق مييابد و اين جريان همچنان ادامه پيدا ميکند تا به خاصترين مفاهيم بينجامد.
هگل اين سير سهحدي (ترياد) را «ديالکتيک» ميناميد و آن را قانوني کلي براي پيدايش همه پديدههاي ذهني و عيني ميپنداشت.
پوزيتويسم
در اوايل قرن نوزدهم ميلادي اگوست کنت فرانسوي که «پدر جامعهشناسي» لقب يافته است، يک مکتب تجربي افراطي را بهنام «پوزيتويسم» (اثباتي، تحصلي، تحققي) بنياد نهاد[1] که اساس آن را اکتفا به دادههاي بيواسطهٔ حواس تشکيل ميداد و از يک نظر، نقطهٔ مقابل ايدئاليسم بهشمار ميرفت.
کنت حتي مفاهيم انتزاعي علوم را که از مشاهدهٔ مستقيم بهدست نميآيد، متافيزيکي و غيرعلمي ميشمرد و کار بهجايي رسيد که اصولاً قضاياي متافيزيکي، الفاظي پوچ و بيمعنا به حساب آمد.
[1] قبلاً «کنت دوسن سيمون» چنين مکتبي را پيشنهاد کرده بود و ريشهٔ آن را در افکار کانت ميتوان يافت.