از سوي ديگر بعضي از فلسفه باستان مانند افلاطون، بر واقعيت مفاهيم کلي تأکيد کردهاند و حتي براي آنها نوعي واقعيت عيني و خارج از ظرف زمان و مکان قائل شدهاند و ادراک کليات را از قبيل مشاهدهٔ مجردات و مثالهاي عقلاني (مُثُل افلاطوني) دانستهاند. اين نظريه به صورتهاي گوناگوني تفسير شده، يا نظريات فرعي ديگري از آن اشتقاق يافته است.[1] چنانکه بعضي گفتهاند روح انسان قبل از تعلق به بدن، در عالم مجردات، حقايق عقلي را مشاهده ميکرده است و بعد از تعلق گرفتن به بدن، آنها را فراموش کرده، با ديدن افراد مادي، به ياد حقايق مجرد ميافتد و ادراک کليات، همين يادآوري آنهاست. بعضي ديگر که قائل به قديم بودن و وجود روح قبل از بدن نيستند، ادراکات حسي را وسيلهاي براي مستعد شدن نفس نسبت به مشاهدهٔ مجردات دانستهاند. اما مشاهدهاي که از راه چنين استعدادي حاصل ميشود، مشاهدهاي از دور است و ادراک کليات عبارت است از همين مشاهدهٔ حقايق مجرده از دور، بهخلاف مشاهدات عرفاني که با مقدمات ديگري حاصل ميشود و مشاهدهاي از نزديک است. بعضي از فلسفه اسلامي مانند صدرالمتألهين و مرحوم استاد علامه طباطبايي اين تفسير را پذيرفتهاند.
ولي معروفترين نظريات در باب مفاهيم کلي اين است که آنها نوع خاصي از مفاهيم ذهني هستند و با وصف کليت در مرتبه خاصي از ذهن تحقق مييابند و درککنندهٔ آنها عقل است. بدينترتيب يکي از اصطلاحات عقل به عنوان نيروي درککنندهٔ مفاهيم ذهني کلي، شکل يافته است. اين نظريه از ارسطو نقل شده و اکثر فلسفه اسلامي آن را پذيرفتهاند.
با توجه به اينکه نظريهٔ اول و دوم در واقع به معناي نفي ادراک عقلي است و نقطهٔ اتکايي براي ويران کردن متافيزيک و تنزل دادن آن به حد مباحث لفظي و تحليلات زباني بهشمار ميرود، لازم است در اين مقام بيشتر درنگ کنيم تا پايهٔ استواري براي مباحث بعدي نهاده شود.
[1] نظريهٔ پديدارشناسي ادموند هوسرل را نيز بايد از مشتقات اين نظريه بهحساب آورد.