کرده باشد و آنها را نشنيده باشيم. اين مطلب را ميتوان بهعنوان مقدمهاي براي اثبات يکي از مسائل علمالنفس فلسفي مورد استفاده قرار داد و نتيجه گرفت که ادراک از سنخ فعل و انفعالات مادي نيست، وگرنه هميشه با وجود شرايط مادي آن تحقق مييافت.
اکنون اين سؤال مطرح ميشود که آيا ميان فلسفه (متافيزيک) و ساير علوم و معارف هم چنين ارتباطاتي وجود دارد، يا ميان آنها ديوار نفوذناپذيري کشيده شده و اصلاً ارتباطي بين آنها وجود ندارد؟
در پاسخ بايد گفت: ميان فلسفه و ساير علوم نيز ارتباطاتي برقرار است و هرچند فلسفه، نيازي به ساير علوم ندارد و حتي محتاج به اصول موضوعهاي که در ساير علوم اثبات ميشود نيست، ولي از يک طرف کمکهايي به ديگر علوم ميکند و نيازهاي بنيادي آنها را برطرف ميسازد، و از سوي ديگر به يک معنا بهرههايي از علوم ديگر ميگيرد.
اينک بهطور اختصار، رابطه متقابل فلسفه و علوم را در دو بخش مورد بررسي قرار ميدهيم.
کمکهاي فلسفه به علوم
کمکهاي بنيادي فلسفه (متافيزيک) به علوم ديگر اعم از فلسفي و غيرفلسفي، در تبيين مبادي تصديقي آنها، يعني اثبات موضوعات غيربديهي و اثبات کليترين اصول موضوعه خلاصه ميشود:
الف) اثبات موضوع علم: دانستيم که محور مسائل هر علمي را موضوع جامع بين موضوعات مسائل آن علم تشکيل ميدهد، و هنگامي که وجود چنين موضوعي بديهي نباشد، احتياج به اثبات خواهد داشت و اثبات آن در قلمرو مسائل همان علم نيست؛ زيرا مسائل هر علم، منحصر در قضايايي است که نمايانگر احوال و عوارض موضوع است نه وجود آن. و از سوي ديگر در پارهاي از موارد، اثبات موضوع بهوسيله روش تحقيق آن علم ميسر نيست، مانند علوم طبيعي که روش آنها تجربي است، ولي وجود حقيقي