موضوعات آنها بايد با روش تعقلي اثبات گردد. در چنين مواردي تنها فلسفه اُولي است که ميتواند به اين علوم کمک کند و موضوعات آنها را با براهين عقلي اثبات نمايد.
اين رابطه بين فلسفه و علوم را بعضي از بزرگان، رابطهاي عمومي قلمداد کردهاند و همه علوم را بدون استثنا براي اثبات موضوعاتشان نيازمند به فلسفه شمردهاند، و حتي بعضي پا را فراتر نهاده و اثبات وجود هر چيزي را وظيفهٔ مابعدالطبيعه دانستهاند و هر قضيهاي را که به شکل «هليّهٔ بسيطه» باشد، يعني محمول آن «موجود» باشد مانند «انسان موجود است»، قضيهاي متافيزيکي بهحساب آوردهاند.[1] ظاهر اين سخن گرچه مبالغهآميز بهنظر ميرسد، ولي جاي شکي نيست که موضوعات غيربديهي علوم، نيازمند به براهيني است که از مقدمات کلي و متافيزيکي تشکيل مييابد.
ب) اثبات اصول موضوعه: چنانکه بارها اشاره کردهايم، کليترين اصول مورد نياز همه علوم حقيقي در فلسفه اُولي مورد بحث واقع ميشود، و مهمترين آنها اصل عليت و قوانين فرعي آن است. اينک به توضيحي در اينباره ميپردازيم:
محور همه تلاشهاي علمي را کشف رابطه علّي و معلولي و سبب و مسببي بين اشياء و پديدهها تشکيل ميدهد. دانشمندي که سالهاي درازي از عمر خود را در آزمايشگاه صرف تجزيه و ترکيب مواد شيميايي ميکند، در جستوجوي اين است که دريابد چه عناصري موجب پيدايش چه موادي ميشود، و چه خواص و عوارضي از آنها پديد ميآيد و چه عواملي موجب تجزيهٔ مرکبات ميگردد؛ يعني علت و سبب پيدايش اين پديدهها چيست؟
همچنين دانشمند ديگري که براي کشف ميکروب يک بيماري يا داروي آن به آزمايش ميپردازد، در واقع ميخواهد «علت» بروز آن بيماري و «علت» بهبود آن را بشناسد.
پس دانشمندان، قبل از آغاز کردن تلاشهاي علمي خودشان، بر اين باورند که هر پديدهاي علتي دارد و حتي نيوتن که از مشاهدهٔ افتادن سيبي از درخت به کشف قانون جاذبه نايل گرديد، به برکت همين باور بود و اگر چنين ميپنداشت که پديد آمدن پديدهها تصادفي و بيعلت است، هرگز به چنين کشفي نايل نميشد.