الشيخ العطار
گر تو را دانش اگر نادانيست # آخر كار تو سرگردانيست
ما پنبه ز روى ريش برداشتهايم # وز دل غم نوش و نيش برداشتهايم
فرهاد صفت گذشته از هستى خويش # اين كوه بلا ز پيش برداشتهايم
مثنوى
كشته و مرده به پيشت اى قمر # به كه شاه زندگان جاى دگر
*** لجامع هذا الكتاب و هو مما سنح بالخاطر في طريق الحجاز.
آهنگ حجاز مينمودم من زار # كامد سحري بگوش دل اين گفتار
يا رب بچه روى جانب كعبه رود؟ # رندى كه كليسيا ازو دارد عار
و له
اى دل كه ز مدرسه بدير افتادى # و اندر صف اهل زهد غير افتادى
الحمد كه كار را رساندى تو بجاى # صد شكر كه عاقبت بخير افتادى
تا أز ره و رسم عقل بيرون نشوى # يكذره از آنجه هستى افزون نشوى
گفتم كه كنم تحفهات اى لاله عذار # جان را چو شوم ز وصل تو برخوردار
گفتا كه بهائى اين فضولى بگذار # جان خود ز من است غير جان تحفه بيار
اى چرخ كه با مردم نادان يارى # هر لحظه بر اهل فضل غم مىبارى
پيوسته ز تو بر دل من بار غميست # گويا كه ز اهل دانشم بندارى
ما زلت عليه بالكرى محتالا # حتى وافى خياله مختالا
لو لا حذر انتباهه تفجعني # في القرب به قمت له إجلالا