< فهرس الموضوعات > ملوك الطوائف < / فهرس الموضوعات > ملوك الطوائف :
و چون اسكندر در بيت المقدس آرام گرفت به استاد خود ارسطاطاليس چنين گفت .
« من چون همه پادشاهان را كشته و كشورهايشان را گرفته و اموال ايشان را تصرف كرده‌ام در واقع همه مردم زمين را بر ضد خود برانگيخته‌ام و همگان خونخواه منند و مىترسم كه پس از من به مردم سرزمين من هجوم آورند و آنان را بكشند و نيست و نابود كنند و اين بواسطه كينه آنان بر من خواهد بود ، و چنين انديشيده‌ام كه همه خردمندان و شريفان و هر كس را كه در هر زمين اهل سالارى است و فرزندان پادشاهان را بكشم » .
استادش بدو گفت اين راى مردم پارسا و متدين نيست وانگهى اگر تو خردمندان و مردم شايسته سالارى و شاهزادگان را بكشى عموم مردم همچنان بر ضد تو خواهند بود و كينه بيشترى پس از تو نسبت به مردم سرزمين و كشورت خواهند داشت ، ولى اگر بفرستى و شاهزادگان و خردمندان را جمع كنى و آنان را پيش خود فراخوانى و بر سر ايشان تاج نهى و هر يك را به بخشى و شهرى پادشاهى دهى با اين ترتيب آنان را بخودشان مشغول مىكنى و هر يك از ايشان حرصى كه داشته باشد براى گرفتن چيزى است كه در دست ديگرى است و در نتيجه از حمله و نابود كردن سرزمينهاى تو خوددارى مىكند و درگيرى آنان ميان خودشان خواهد بود و آنان را به خودشان سرگرم خواهى كرد و اسكندر اين موضوع را از او پذيرفت و چنان كرد و آنان همان كسانى هستند كه بايشان ملوك الطوائف مىگويند .
< فهرس الموضوعات > پايان كار اسكندر < / فهرس الموضوعات > پايان كار اسكندر :
آنگاه اسكندر پس از سى سال پادشاهى در بيت المقدس درگذشت بيست و چهار سال را در لشكركشى بر روى زمين گذراند ، سه سال در آغاز كار خود در اسكندريه اقامت داشت و سه سال هم پس از بازگشت در شام مقيم بود ، و چون اسكندر درگذشت جسدش را در تابوتى زرين نهادند و به اسكندريه بردند .