صفات ابو مسلم و هوش و خرد و فهم او را نقل كردند و گفتند داراى بينش روشن و ذهن پسنديده و گفتار نيكوست ، امام پرسيد آيا آزاد است يا برده ؟ گفتند خودش مىپندارد كه پسر عمير بن بطين عجلى است و داستان او چنين و چنان بوده است و كارهاى او را مفصل براى امام نقل كردند ، محمد بن على گفت فرزند تابع مادر است و چون بازگشتيد همچنان از راه واسط برگرديد و او را بخريد و به حمبمه بفرستيد تا من او را ميان خود و شما فرستاده و قاصد قرار دهم ، هر چند تصور مىكنم پس از امسال ديگر مرا نخواهيد ديد و اگر براى من حادثه پيش آمد پيشواى شما اين پسرم ابراهيم خواهد بود نسبت باو خيرانديش باشيد و من بزودى باو هم درباره شما سفارش و وصيت خواهم كرد .
آن قوم بسوى خراسان برگشتند و از واسط عبور كردند و عيسى و معقل پسران ادريس را ديدند و اطلاع دادند كه امام به ابو مسلم احتياج دارد و خواسته است كه آن دو او را بفروشند ، گفته‌اند كه آن دو ابو مسلم را براى امام بخشيدند .
آن قوم ابو مسلم را پيش امام فرستادند و چون امام او را ديد از سيماى او نشانه هاى نيكى ديد و اميدوار شد كه با نشانه هايى كه در او ديد همو عهده دار كار دعوت بشود .
امام او را فرستاده و قاصد ميان خود و ايشان قرار داد و ابو مسلم بارها از سوى امام پيش ايشان رفت .
مرگ امام :
چون امام محمد بن على درگذشت ، پس از او پسرش ابراهيم بن محمد كه بزرگتر پسرانش بود عهده دار كار شد و به ابو مسلم دستور داد كه پيش داعيان در عراق و خراسان برود و خبر درگذشت محمد بن على و جانشينى او را باطلاع ايشان برساند .
ابو مسلم حركت كرد و چون به عراق رسيد ابو سلمه و شيعيانى را كه همراه او بودند ملاقات كرد و دستور ابراهيم را باطلاع آنان رساند .
سپس به خراسان رفت و داعيان آن سرزمين را ديد و خبر را باطلاع ايشان رساند و آنان به نشانه اندوه مرگ امام جامه هاى سياه پوشيدند .