نيست. قوّه خيال در وجود انسان و صور خيالى از اين نوع تجرّد
برخوردارند.
(43) - مجازگوئى چون به كار بردن تشبيه و
استعاره به حكم غريزه و فطرت در ميان تمام افراد و طوايف و قبائل بشر معمول بوده و
مىباشد. تمام مردم همواره در نظم و نثر خود آن را بكار برده و مىبرند و عملا بين
مردم در بكار بردن و بكار نبردن تشبيهات و استعارات اختلافى نيست ولى علماء ادب در
مقام توجيه علمى و بيان ماهيّت اين عمل غريزى با يكديگر اختلاف دارند.
جمهور علماى ادب قبل از سكّاكى استعاره را از شئون الفاظ مىدانستند.
در اين كتاب نيز همين نظريه بيان شده است.
اينان معتقد بودند كه استعاره جز نقل مكان دادن الفاظ و بكار بردن
لفظى به جاى لفظ ديگر به واسطه علاقه مشابهت بين معانى آن دو لفظ چيزى نيست. مثلا
انسان وقتى كه مىگويد «شير آمد»، در حقيقت كلمه «شير» را كه نام حيوانى است كه
ضرب المثل شجاعت است، به جاى نام خود آن شخص مىگذارد و با آن لفظ «عاريتى» از آن
شخص تعبير مىكند. پس ماهيّت استعاره كه نوعى مجاز است عبارتست از بكار بردن لفظى
بجاى ديگرى كه بين معناى آن دو لفظ مشابهت وجود دارد به منظور اثبات يكى از اوصاف
يكى از اين دو براى ديگرى.
ولى سكّاكى (متوفّى قرن هفتم هجرى) معتقد شد كه استعاره از شئون
الفاظ نيست بلكه از شئون معانى است. يعنى از اعمال مخصوص ذهن است و در مورد عمل
استعاره هيچ گاه لفظ از جاى خود تكان نمىخورد و در غير معناى اصلى خود استعمال
نمىشود. استعاره حقيقتا يك عمل نفسانى و ذهنى است يعنى انسان در ذهن خود فرض و
اعتبار مىكند كه مشبّه يكى از مصاديق مشبّه به است و خارج از آنها نيست و حدّ و
ماهيّت مشبّه به را در تخيّل خود منطبق به مشبّه مىكند. همواره بناء محاوره بشر در
مقام تعبير و القاء مطلب به مخاطب بر اينست كه متكلّم در ضمن كلام خود مدعى است كه
مشبه اساسا از مصاديق مشبه به است. قرائن لفظى و محاوراتى عمومى بشر مؤيّد اين
مطلب است. مثلا در مثال گذشته هنگامى كه انسان در حالى كه شخص معيّنى را مورد
اشاره قرار مىدهد و به مخاطب خود مىگويد «شير مىآيد» يك جمله بجاى دو جمله بكار
برده است يكى اينكه «فلان شخص ميآيد» و ديگر آنكه «فلان شخص مصداق ماهيت شير است»
و حدّ شير بر او منطبق است.
مفاد جمله ضمنى دوم كه فرض و اعتبار شير بودن يك نفر انسان است (بحسب
فرض و اعتبار متكلم) ماهيّت استعاره را تشكيل مىدهد. بعد از سكّاكى عدهاى از
علماء ادب اين نظريه را پذيرفتهاند و البته اين نظريه تنها جنبه ادبى و ماهيت
استعاره را كه عمل مخصوصى است و سر و كار با محاورات و مكالمات دارد توجيه مىكند
ولى هنگامى كه عمل ذهن و طرز انديشهسازى نفس را در مورد مطلق اعتباريات مورد
مطالعه دقيق قرار مىدهيم نظريه سكاكى را درست مىبينيم.
(44) - و نيز اولياى گرامى اسلام حقيقت و
باطن دين را چيزى جز محبّت ورزيدن و دوستى ندانستهاند: «هل الدّين الّا الحبّ».
(45) - در ردّ اعتبار منطق صورى اشكال مهمى
از قديم ميان دانشمندان مطرح بوده است كه به دو بيان ظاهرا متفاوت ذكر شده است. يك
بيان متعلق است به «ابو سعيد ابو الخير» كه به «ابن سينا» اشكال مىكند كه:
شكل اول قياس دور است. زيرا علم به نتيجه متوقف است بر علم به
مقدّمتين و از آن جمله كبرى، و از طرفى علم به كبرى متوقّف بر علم به نتيجه است،
زيرا كلّى بر جزئى توقف دارد. بنا بر اين «هر انسانى فانى است» متوقّف بر اين است
كه سقراط را فانى بدانيم. به عبارت ديگر كلّى جز مجموعى از جزئيات چيز ديگرى نيست
و اگر نگوئيم در ابتدا بايد علم به جزئى پيدا شود تا علم به كلّى حاصل گردد، لااقل
معيّت را نمىتوانيم منكر شويم. ما حصل كلام اينكه علم به كبرى متوقف بر علم به
نتيجه است و علم به نتيجه متوقف بر علم به كبرى است و اين دور است.
ابن سينا در مقام پاسخ فقط اشاره مىكند كه شرايط دور در اينجا فراهم
نيست زيرا اين دو علم يك جور نيست. علمى كه متوقف بر علم به كبرى است «علم تفصيلى»
به نتيجه است در حالى كه علم به كبرى متوقف بر علم تفصيلى به نتيجه نيست بلكه
متوقف بر «علم انطوائى و اجمالى» به نتيجه است. پس دور نيست.
بيان ديگر متعلّق به «جان استوارت ميل» فيلسوف انگليسى است. به اين
تعبير كه:
در شكل اول اگر بدانيم كه «هر انسانى فانى است»، اين علم را جز از
طريق استقراء و سير از جزئى به كلى بدست نياوردهايم و لازمه اين علم اين است كه
سقراط را نيز مورد مطالعه و استقراء قرار داده و فانى بودن وى را نيز مشاهده
كردهايم بنا بر اين فرض قياس مذكور «تكرار معلوم» است. يعنى نتيجه قبل از بدست
آمدن، معلوم بوده است. و در فرض ديگر اگر ندانيم