جوهر وجود و قوام داشته باشد، نباشد» (نجات) و نيز گفته است: «به هر
موجودى كه در موضوع نباشد، جوهر گويند و از زمان ارسطو به بعد اين اصطلاح را به
اين معنى به كار بردهاند» (رساله حدود) خلاصه جوهر عبارت است از موجود نه در
موضوع و در مقابل آن، عرض قرار دارد كه به معنى موجود در موضوع است، يعنى محلى كه
برپا دارنده چيزى است كه در آن حلول كرده است. اگر جوهر حالّ (به تشديد ل) در جوهر
ديگر باشد، آن را صورت گويند كه يا صورت جسميه است و يا صورت نوعيه؛ و اگر محل
جوهر ديگر باشد، هيولى ناميده مىشود و اگر مركب از اين دو (هيولى و صورت) باشد،
جسم است، و اگر هيچ يك از اينها نباشد، يعنى نه حال نه محل و نه مركب از حال و
محل، يا نفس است و يا عقل.
در اصطلاح دكارت، جوهر شىء دائم ثابتى است كه توارد صفات متضاد با
خود را، بدون اينكه خود تغيير كند مىپذيرد. مانند صفاتى از قبيل رنگ، بو، نرمى،
مزه، سرما و گرما كه يكى پس از ديگرى وارد بر قطعه موم مىشود. اين اعراض متغير
است اما خود موم ثابت و لا يتغير است. (رجوع كنيد به كتاب تأملات تأمل دوم).
جوهر اول به معنى موجود منحصر به فردى است كه صفات، مستقيما بطور
سلبى يا ايجابى بر آن حمل مىشود.
جوهر دوم به معنى موجودى است كه مىتواند موضوع قضيهاى واقع شود.
مثل انسان، اسب، آهن و امثال آن. اين قبيل اشياء را تشبيها جوهر گويند و در مقايسه
با جوهر اول، جوهر دوم مىنامند.
دكارت گويد: «هرگاه جوهرى را تصور مىكنيم، موجودى را تصور كردهايم
كه به موجود ديگرى غيرى از خودش نياز ندارد. و در حقيقت جوهرى كه چنين صفتى داشته
باشد، جز خدا چيز ديگرى نيست. به اين جهت فيلسوفان قرون وسطى حق داشتند كه بگويند
اطلاق لفظ جوهر به خدا و مخلوقات او بر سبيل شركت و تساوى نيست.
اما چون طبيعت بعضى مخلوقات، چنان است كه فقط نسبت به اشياء ديگر
مىتوانند وجود داشته باشند، تشخيص اين اشياء از اشيائى كه وجودشان فقط محتاج به
خواست خداوند است، امرى ضرورى است. ما اين موجودات اخير را جوهر و موجودات اضافى
را صفات يا محمولات يا اعراض مىناميم.» (اصول فلسفه) هر جوهرى داراى صفتى مخصوصى
و اولى است. صفت اولى نفس، فكر و صفت اولى جسم، امتداد است.
در نظر اسپينوزا جوهر به معنى شىء قائم بذات و مدرك لذات (به كسر ل)
است. قوام اين معنى به دو چيز است: اول اينكه وجود جوهر، در قوام محتاج به غير
نيست.
دوم اينكه جوهر چيزى است كه تصور آن محتاج اين نيست كه به غير خود
حمل شود. در اين دو مطلب، بين عينى و ذهنى يعنى قيام به اعيان و قيام به اذهان خلط
شده است. به اين ترتيب اگر بگوييم جوهر چيزى است كه مدرك ذات خود باشد، امتناع
تعدد جوهر لازم مىآيد مانند نظريه تك جوهرى اسپينوزا. و اگر بگوييم جوهر چيزى است
كه قائم بذات باشد، مقصود از اين سخن اين نيست كه مستقل از اعراض و صفات باشد بلكه
مقصود چيزى است كه حامل آنها باشد.
در نظر كانت، جوهر اولين مقوله از مقولات اضافه است، و تصور پيشينى
ناشى از صورت حكم مطلق است، از اين جهت كه چنين حكمى يا اسناد محمولى به موضوعى و
يا رفع محمولى از موضوعى است. اولين مقوله از مقولات اضافه، از ايضاح نسبت بين
موضوع و محمول به وجود مىآيد. اين نسبت عبارت است از نسبت بين جوهر و عرض، و صورت
آن، دوام كميت ماده است. تجربه فرصتى است كه امكان تطبيق مقوله جوهر را در امورى
كه از اكتشاف دوام بعضى اشياء قائم به ذات، به دست مىآيد، فراهم مىسازد، اين
معنى چنانكه مشاهده مىشود، نزديك است به معنائى كه دكارت از جوهر مراد مىكرد و
اخيرا ذكر آن گذشت.
پديدارشناسان به وجود جوهر معتقد نيستند و موضوعى را كه حامل صفات
است، قائم به همان صفات مىدانند نه به شىء ديگرى.
اصل جوهر عبارت است از قول به اينكه هر صفتى داراى جوهرى است كه حامل
آن است، و اصل دوام جوهر عبارت است از قول به اينكه در زير تمام تغييرات، شىء
ثابتى وجود دارد كه مقدار آن، در طبيعت افزايش و كاهش نمىيابد.
اصالت جوهر، عبارت است از قول به آينه جوهر به عنوان شىء قائم بذات
وجود دارد. اين نظريه در مقابل نظريه اصالت پديدار قرار دارد. جوهرى منسوب به جوهر
و به معنى مقوم جوهر است. مثلا مىگوييم صورت جوهرى. صورت به دو معنى آمده است:
يكى طبيعت مشترك بين افراد يك نوع، از اين جهت كه قائم به خود و مستقل از افراد
مندرج در خود است. اين صورت جوهرى يا تام است، مثل صورت انسان، و يا ناقص است، مثل
صورت جنين، پيش از ضم نفس ناطقه به آن. دوم به معنى طبيعت اشياء مفرد، از اين