به جزء دوم قضيه شرطيه تالى گويند كه در مقابل مقدّم قرار دارد كه
جزء اول آن و مقرون به حرف شرط است. در روابط علت و معلولى، تالى به معنى معلول
است، از اين جهت كه پى آمد علت است. پس اگر بگويند: آتش علت گرم شدن آب است، گرماى
آتش مقدم، و گرم شدن آب، تالى است.
تأليه
فارسى/ خداگرائى
فرانسه/Deisme ,Theisme
انگليسى/Deism ,Theism
ريشه لاتين اين الفاظ «Deus است كه به معنى خداست.
خداگرائى مذهبى است كه وجود خدا را اثبات مىكند و به دو قسمت
خداگرائى طبيعى (Deisme(
و خداگرائى دينى (Theisme(
]خدا مدارى و خداپرستى] تقسيم مىشود.
خدا مدارى از طريق براهين عقلى و طبيعى وجود خدا را اثبات مىكند،
اما منكر وحى است و ورود در مبحث صفات و عنايت خداوند را مجاز نمىداند. اما
خداپرستى وجود خداى واحد متعال را اثبات مىكند و در تعيين صفات و افعال خداوند،
متكى بر عقل و نقل است.
خداگرايى، چه دينى و چه طبيعى (خدا مدارى يا خداپرستى) در مقابل
الحاد است. زيرا الحاد به معنى انكار وجود خداست. خدا مدارى و خداپرستى در مقابل
يكديگر قرار دارند به اين معنى كه اولى فقط به عقل و دومى به عقل و نقل، هر دو،
متكى است. در حالى كه مذهب خداپرستى، عنايت خداوند را محيط بر همه چيز مىداند،
مذهب خدا مدارى منكر دخالت اراده خداوند در جهان است.
تام
فارسى/ تام
فرانسه/Complet
انگليسى/Complete
لاتين/Completus
تام ضد ناقص است. وقتى بگويند چيزى تمام است يعنى اجزاء آن كامل است.
نزد علماى رياضى، تام عددى است كه مساوى اجزاء خود باشد. ابن سينا گويد: «تام چيزى
است كه داراى تمام آنچه در شأن آن است، باشد و فاقد چيزى كه داشتن آن، در شأن
اوست، نباشد و اين يا در كمال وجود است، يا در قوه فعليت است، يا در قوه انفعالى
است، و يا در كميت است.» (نجات) لايب نيتس گويد:
معنى، هنگامى تام است كه به نحو جامع و كامل دال بر موضوع خاص خود
باشد، و هنگامى غير تام است كه مجرد باشد.
بنا بر اين، تام چيزى است كه اجزاء آن كامل باشد، يعنى در آن عيب و
نقصى نباشد و حكما اصطلاح كامل را بر آن اطلاق مىكنند.
تأمّل
فارسى/ نيك نگرى
فرانسه/Contemplation ,meditation
انگليسى/Contemplation ,meditation
لاتين/Contemplatio ,meditatio
نيك نگرى (تأمل) به معنى استعمال فكر است، بر خلاف تدبّر كه به معنى دل
دادن به چيزى از طريق نگريستن در عواقب آن است. تأمّل به اين معنى، مترادف نظر و
فكر و مقابل عمل و كوشش عملى است. و نيز تأمل به معنى فرو رفتن فكر در موضوع خود
است به نحوى كه از اشياء ديگر غفلت كند و حتى احوال خود نفس را فراموش كند.
در اصطلاح صوفيان، تأمل از درجات عالى معرفت است، به نحوى كه در اين
مرحله از معرفت، دل از انديشه اشياء محسوس خالى مىشود تا اينكه به مرحله اتحاد با
خدا، مىرسد.
فرق تأمل و تفكر اين است كه تفكر عبارت است از تصرف دهن در معنى
اشياء براى شناخت علل و اسباب آنها و گنجايش آنها و نتايج آنها، در حالى كه تأمل
عبارت است از تفكر توأم با عبرت گرفتن.
لفظ تأملى منسوب به تأمل است، مثلا مىگويند زندگى تأملى. [زندگى
تأملى يا حالت تاملى] يكى از درجات عالى استغراق در انديشه است و در مقابل حيات
عملى قرار دارد.