و اگر ذات او باطل شده است، چيزى- كه همان ذات است- باطل شده و چيز
ديگرى حادث شده، نه اينكه او چيز ديگرى شده باشد.
[2]
بهعلاوه، اگر تأمّل كنى، مىدانى كه اين، مقتضى يك هيولاى مشترك و
پديد آمدن مركّب است، نه بسيط. [3]
شرح و تفسير
تا اينجا طى شش فصل، دو مسئله مهم روشن شد:
مسئله اوّل، بقاى نفس پس از مرگ است. اين مسئله در فصل اوّل و فصل
ششم به دو دليل اثبات شد: يكى عدم انطباع نفس در بدن و بقاى آن به علت فاعلى و
ديگرى بساطت نفس.
مسئله دوم، بىنيازى نفس از ماده در ادراكهاى عقلى است. اين مسئله
طى فصلهاى دوم، سوم، چهارم و پنجم تقرير و در هر فصلى يك استدلال براى آن آورده
شد.
اكنون لازم است اين مطلب روشن شود كه رابطه نفس با ادراكها و صورتهاى
عقلى چگونه است؟ آيا به نحو اتحاد است يا به نحو ارتسام؟ آيا نفس همان ادراكهاى
عقلى مىشود يا همان است كه بوده و صورتهاى عقلى در آن مرتسم
[1] . اگر تنها حال او باطل شده و حال ديگرى پديد آمده است، اتحادى
ميان عاقل و معقول صورت نگرفته است و بايد نامش را ارتسام گذاشت. ولى پرسش اين است
كه چه مانعى دارد كه با ارتسام صورت معقول در عاقل، مغايرت ما هوى و اتحاد وجودى
در ميان آنها پديد آيد.
[2] . اينكه ذاتى معدوم و ذاتى موجود شود، مصداق كون و فساد است و
ميان كائن و فاسد، هيولاى مشترك لازم است.
[3] . نفس به منزله صورت براى بدن است و همچون ديگر صورتهاى
جوهرى است كه مركّب از هيولا و صورت نيستند.
نام کتاب : تجريد شرح نمط هفتم از كتاب الاشارات و التنبيهات نویسنده : بهشتى، احمد جلد : 1 صفحه : 115