نام کتاب : شرح الإشارات و التنبيهات نویسنده : الرازي، فخر الدين جلد : 0 صفحه : 87
و قرب و بعد و امثال اينها بوده و نيازمند به موضوع (مادّه) مىباشد.
امّا اگر مراد او از امكان در آغاز برهان «امكان ذاتى» باشد، چنانچه
ظاهر كلام او موهم آن است، و در آخر برهان «امكان استعدادى» را نتيجه گرفته باشد،
آيا اين اشكال بر برهان وارد نيست كه در آن از اشتراك لفظى ميان دو نوع امكان سوء
استفاده شده است و اين برهان را بايد مغالطهآميز به حساب آورد؟
البتّه شيخ الرّئيس را مىتوان تا حدّى معذور دانست زيرا در آثار او
و حتّى شاگردش بهمنيار هيچ مطلبى كه حاكى از تفكيك و تمايز بين امكان ذاتى و امكان
استعدادى باشد وجود ندارد. اين كه آيا او هنوز به تمايز بين اين دو نوع از امكان
نرسيده بوده است، يا امكان ذاتى را اعمّ از امكان استعدادى، و امكان استعدادى را
نوعى از امكان ذاتى مىدانسته است؟ به درستى معلوم نيست. امّا شگفت از حكماى بزرگى
مانند: شيخ اشراق، خواجه نصير الدّين طوسى و صدر المتألهين است كه با آن كه به
تمايز بين امكان ذاتى و امكان استعدادى قائل بودهاند چرا كلمات ابن سينا را عينا
نقل كرده و در آن هيچ اصلاحى به عمل نياوردهاند. آيا آنها هم امكان ذاتى را اعمّ
از امكان استعدادى مىدانستهاند تا بشود با اثبات اعمّ، اخصّ را از آن استفاده
كرد؟ امّا اگر اينها را دو معناى متباين مىدانند و معتقدند كه «امكان» به اشتراك
لفظى بر هر دو اطلاق مىشود پس چرا براى رفع اين مغالطه درصدد چاره جوئى بر
نيامدهاند؟
چنانكه گفتيم غزّالى و فخر رازى امكان به كار رفته در برهان ابن سينا
را بر «امكان ذاتى» حمل كرده و آن را از اعتبارات عقلى محض دانسته و بر اين اساس
آن اشكالها را وارد ساختهاند. غزّالى در كتاب «تهافت الفلاسفه» با اين تعريف از
امكان كه: «فكلّ ما قدّر العقل وجوده فلم يمتنع عليه تقديره سميّناه ممكنا» آن را
از اعتبارات عقلى دانسته، و سه دليل بر عدم ثبوت خارجى آن مىآورد، و برهان ابن
سينا را وسيله اعتراض و انتقاد شديد از فلاسفه قرار مىدهد
[1].
ابن رشد ابو الوليد محمد بن محمد (595- 520 ه. ق.) در پاسخ به
اعتراضات غزالى «امكان» را به گونهاى تعريف مىكند كه اعمّ از امكان استعدادى
است. او از ممكن به «المعدوم الّذى يتهيّأ أن يوجد و أن لا يوجد» تعبير مىكند، و
معدوم ممكن را نه از آن جهت كه معدوم است ممكن مىداند و نه از آن جهت كه موجودى
بالفعل است آن را ممكن مىداند؛ بلكه آن را از آن جهت كه موجودى بالقوّه است ممكن
مىداند. او پس از تفسير ممكن، در لزوم تقدّم امكان و مادّه بر وجود حادث مىگويد:
«و لمّا كان نفس العدم ليس يمكن فيه أن ينقلب وجودا، و لا نفس
الوجود أن ينقلب عدما، وجب أن يكون القابل لهما شيئا ثالثا غيرهما، و هو الّذى
يتّصف بالإمكان و التكوّن و الانتقال من
[1] - امام محمد غزالى؛ «تهافت الفلاسفه»؛ ص 9- 105.
نام کتاب : شرح الإشارات و التنبيهات نویسنده : الرازي، فخر الدين جلد : 0 صفحه : 87