گفت نى گفتمش چو مى كُشتى * گو سپند از پى اسير و يتيم
قرب حق ديدى اوّل و كردى * قتل و قربان نفس دون لئيم
گفت نى گفتمش چوگشتى تو * مطّلع بر مقام ابراهيم
كردى از صدق و اعتقاد و يقين * خويشى خويش را به حق تسليم
گفت نى گفتمش بوقت طواف * كه دويدى بهروله چو ظليم
از طواف همه ملائكيان * ياد كردى بگرد عرش عظيم
گفت نى گفتمش چوكردى سعى * از صفا سوى مروه بر تقسيم
ديدى اندر صفاى خود كونين * شد دلت فارغ از جحيم ونعيم
گفت نى گفتمش چو گشتى باز * مانده از هجر كعبه دل بدونيم
كردى آنجا بگور مر خود را * همچنان استخوان كه گشته رميم
گفت از اين باب هرچه گفتى تو * من ندانسته ام صحيح وسقيم
گفتم اى دوست پس نكردى حج * نشدى در مقام محو مقيم
رفته و مكّه ديده آمده باز * محنت باديه خريده بسيم
گر تو خواهى كه حج كنى پس ازين * اين چنين كن كه كردمت تعليم
هذا تمام كلامنا في مدخل الحديث العملي عن تزكية النفس.