نام کتاب : پيشوايان صديقين امام حسين(ع) تجلى حقيقت نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى جلد : 1 صفحه : 189
با اين سخنان مىخواندند: «ما را بيامرز، ما را بيامرز و اگر
نمىآمرزى بدان كه بايد بيامرزى!!» يا مىگفتند: «لبّيك خداوندا لبّيك، لبّيك
شريكى ندارى جز آنكه ما براى تو قرار مىدهيم...» [1]
ترس و بيم
در دوران جاهليت، بتپرستان بيش از سيصد و شصت بت در كعبه جاى داده
بودند. علاوه بر آن، بتهاى ديگرى را كه از مواد گوناگونى چون سنگ، يا خرما ويا
چوب... كه با دستان خود ساخته بودند، در شهرهاى خود مىپرستيدند. و امّا روابط
اجتماعى ايشان كه براساس ترس و اضطراب استوار بود. زيرا كوچكترين و ناچيزترين
مسائل ممكن بود، جنگهاى ويرانگر چندين ساله را برافروخته سازد.
چنانكه جنگ «داحس و غبراء» و شايد «البسوس» كه به خاطر كشته شدن يك
ناقه پديد آمد، حدود سيصد سال به طول انجاميد.
به طور كلّى، گرسنگى، فقر، ترس و سقوط تمدّنى بر گوشه گوشه زندگى
ايشان سايه افكنده بود. در همين اوضاع ناامنى، تشويش ودختركشى پيامبر خدا آمد. آمد
تا اينان را از سردرگمى برهاند و اين وضعيّت را دگرگون سازد. پيامبرى كه از بين
فرزندانش تنها يك دختر براى او در قيد حيات ماند و پيامبر با او رفتارى ويژه داشت
تا نشان دهد كه تا چه ميزان اسلام براى دختران احترام قائل است. در روايت
مىخوانيم: