نام کتاب : زندگانى باب الحوائج حضرت موسى بن جعفر(ع) نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى جلد : 1 صفحه : 44
گويد: سندى بن شاهك، موسى بن جعفر را بدون خانواده در اتاقى محبوس
كرد و مرا بر او گماشت. من چندين قفل بر در اتاق زدم و چون در پى كارى روانه
مىشدم، همسرم را به پاسبانى مىگذاشتم و او از آنجا تكان نمىخورد تا من باز
مىگشتم. بشّار در ادامه گويد: خداوند بغض و كينهام به آنحضرت را مبدل به مهر و
محبّت كرد.
روزى آنحضرت مرا طلبيد وگفت: بهزندان قنطره برو وهند بن حجّاج را
بخواه وبهاو بگو: ابوالحسن تو را فرمود به سوى او بروى. او تورا مىراند و بر تو
بانگ مىزند، چنانچه اين كار را كرد به او بگو: من اين خبر را به تو گفتم و پيغام
امام را به تو رساندم. اگر مىخواهى آنچه را كه گفتهانجام ده و اگر هم نمىخواهى
كارى نكن و سپس اورا واگذار وباز گرد.
بشّار گويد: من در پى اطاعت از فرمان امام بيرون آمدم، قفلها را
همچنان كه بود بر در زدم و همسرم را در كنار در نشانيدم و به او گفتم:
تكان نخور تا باز گردم.
به طرف زندان قنطره رفتم و بر هند بن حجّاج وارد شدم و گفتم:
ابوالحسن خواسته است كه بهسوى او روى. هند بر من بانگ زد و مرا
راند.
من نيز به او گفتم:
من پيغام را به تو رساندم تو اگر مىخواهى انجام بده و اگر نمىخواهى
كارى مكن. سپس بازگشتم و او را ترك كردم و به نزد ابو الحسن آمدم.
همسرم همچنان در كنار در نشسته بود و درها هم بسته بود. من يك به يك
قفلها را باز كردم تا به زندان امام رسيدم. آنحضرت را ديدم و ماجرا را باز گفتم.
امام كاظم عليه السلام فرمود: آرى او نزد من آمد و رفت!!
نام کتاب : زندگانى باب الحوائج حضرت موسى بن جعفر(ع) نویسنده : مدرسى، سيد محمد تقى جلد : 1 صفحه : 44